یولن – تاریخ مملو از اشتباهات بزرگی است که بعضا به فروپاشی یک کشور و یا نابودی یک نظام منجر شده است. حمله ناپلئون به روسیه، حمله هیتلر به شوروی، حمله شوروی به افغانستان، حمله ژاپن به بندر پرل هاربر و … اما اشتباهات فقط در جنگها اتفاق نمیافتد. گاهی هدفگذاری اشتباه یک کشور در سیاست خارجی هم میتواند به مشکلات عظیمی منجر گردد.
اشتباهات استراتژیک در سیاست خارجی کشورها معمولاً زمانی رخ میدهد که تصمیمگیران در ارزیابی محیط بینالمللی، اهداف ملی یا ابزارهای در دسترس، دچار خطا میٰشوند. این اشتباهات میتواند پیامدهای بسیار گستردهای داشته باشد از جمله انزوای دیپلماتیک، جنگ، فروپاشی اقتصادی یا از دست رفتن اعتبار بینالمللی. شوروی با نگرشی ایدئولوژیک تصور اشتباهی از جهان و تاریخ داشت و تصور می کرد می تواند انقلاب پرولتاریا را به دیگر کشورها صادر کند. ترکیه هنوز در هوای بازگشت امپراتوری عثمانی به سر میبرد و تصوری دیگر از دنیای پیرامونش دارد.. صدام حسین در دو جنگ مهم خود بر روی ضعف کشور مقابل و عکسالعمل کشورهای دیگر، محاسبه غلط کرد. آمریکا در اشغال افغانستان و عراق، نتوانست شناخت دقیقی از مردم این کشورها و فضای پیرامون آنها داشته باشد. واشنگتن همین اشتباه را در حمله به ویتنام داشت و مقاومت آنها را محاسبه نکرده بود.
اما چه عواملی باعث اشتباهات راهبردی در سیاست خارجی می گردد؟
- ارزیابی اشتباه از نظام بین الملل: برخی مواقع دولت ها در تعیین توان خود و دیگران اشتباه می کنند و یا تغییر توازن قدرت را نادیده می گیرند مانند تصور اشتباه از ثبات در جهان در حالی که یک قدرت جدید در حال ظهور است. گاهی نیز بدفهمی از نیت یا توان رقبا وجود داد و از همه ناگوارتر آنکه به برداشتهای ایدئولوژیک به جای دادههای واقعی اتکاء می کنند. همان اقدامی که نظام شوروی را نابود کرد.
- اشتباه در تعیین اهداف سیاست خارجی: امکان دارد یک کشور بدون ارزیابی درست از شرایط، به هدفگذاری بپردازد و اهداف خود را بیش از حد بلندپروازانه یا غیرواقعی تعریف نماید. در این زمان ممکن است تصمیم گیران تلاش نمایند تا به گسترش نفوذ یا قلمرو خود اقدام کرده که فراتر از ظرفیت واقعی کشور باشد. احتمال دیگر تعریف اهداف مبهم یا متضاد مانند تعیین نوع روابط با کشورها و سیاست خارجی مستقل یا وابسته باشد.
- اشتباه در انتخاب ابزارها و روشها: حتی اگر اهداف درست تعیین شده باشد، اما ممکن است ابزارها اشتباه به کار گرفته شود. مانند: استفادهی بیش از حد از ابزار نظامی بهجای روش های دیپلماتیک یا به کارگیری توان اقتصادی و «قدرت نرم» (مانند فرهنگ، رسانه و فناوری) و یا بکارگیری تحریم یا فشار بیش از اندازه که منجر به واکنش منفی دیگران شود.
- اشتباه در هماهنگی بین سیاست داخلی و خارجی: سیاست خارجی باید هماهنگ و همراه با توان و شرایط داخلی باشد. در این مسیر می بایست افکار عمومی یا وضعیت اقتصادی داخلی مورد توجه قرار گیرد. هرگونه بیثباتی سیاسی داخلی می تواند تاثیر بسیاری در اجرای سیاست خارجی داشته باشد.
- اشتباه در مدیریت ائتلافها و روابط بینالمللی: پیمان ها و معاهدات بین المللی نقش مهمی در شکل دهی سیاست خارجی دارند. پیوستن و یا گسستن از این معاهدات و هرگونه عدم توانایی در حفظ متحدان یا سوءبرداشت از تعهدات آنها، کشورها را به خطا می اندازد. همچنین اتکای بیش از اندازه به یک شریک خارجی و یا ناتوانی در ایجاد توازن میان قدرتهای رقیب، می تواند نقش بزرگی در شکل گیری اشتباهات داشته باشد.
- اشتباهات ارتباطی و دیپلماتیک: هرگونه تصمیم گیری در خصوص نحوه ارتباط گیری و تعامل با کشورها و سازمان های بین المللی می بایست به صورت کاملا دقیق و محاسبه شده صورت گیرد حتی در بیان مواضع باید بهگونهای رفتار شود که سوءتفاهم یا خصومت با کشورهای دیگر ایجاد نکند. یکی دیگر از ابزار دیپلماتیک مذاکره و گفتگوست. کشورها اگر نتوانند از مذاکرات به عنوان ابزار مدیریت بحران استفاده کنند، به ناتوانی و انزوا محکوم می گردند.
چگونه باید مانع از اشتباهات استراتژیک شد؟
- تقویت نظام تحلیل و پیشبینی: برای آنکه بتوان مانع از اشتباهات بزرگ شد اولا بایستی نظام اطلاعاتی و خبری را تقویت و تخصصی نمود ثانیا باید مانع از بیان تحلیل های نادرست با استفاده از داده های واقعی گردید.
- تعیین اهداف واقعبینانه و اولویتبندیشده: سیاست خارجی می بایست براساس واقعیت ها سیاست گذاری شود و نه ذهنیت ها و این ممکن نیست مگر آنکه با ظرفیت های اقتصادی، نظامی و اجتماعی همخوانی داشته باشند. بهترین مثال در این زمینه چین است که تا دهه ۲۰۲۰ تمرکز خود را بر توسعه اقتصادی گذاشته و از درگیریهای بیهوده پرهیز می نمود.
- هماهنگی میان سیاست داخلی و خارجی: تصمیمات بینالمللی بایستی با شرایط داخلی در همه زمینه ها سازگار باشد. در این راستا می توان نخبگان سیاسی و افکار عمومی را با درک مشترک از منافع ملی همراه کرد. ژاپن و آلمان پس از جنگ جهانی دوم، سیاست خارجی خود را بر پایهی بازسازی داخلی و مشروعیت بینالمللی بنا کردند.
- توازن میان قدرت سخت و قدرت نرم: تمرکز بر یک وجه از قدرت غالبا پاسخگو نمی باشد مثلا استفاده بیش از حد از ابزار نظامی یا فشار سیاسی بدون توجیحات درست نتیجه عکس خواهد داد برای همین می بایست به تقویت دیپلماسی فرهنگی، اقتصادی و علمی پرداخت و بر توان قدرت نرم، سرمایه گذاری نمود. نمونه موفق در این زمینه کرهجنوبی است که از فرهنگ (موسیقی، سینما، فناوری) بهعنوان ابزار نفوذ جهانی بهره برده است.
- چندجانبهگرایی و همکاری بینالمللی: هیچ کشوری نمیتواند بهتنهایی مسائل جهانی (انرژی، اقلیم، تروریسم و مهاجرت) را حل و فصل نماید. برای همین منظور می بایست کشورها مشارکت فعال در نهادهای منطقهای و بینالمللی داشته باشند. در این زمینه کشورهایی مانند هند و اندونزی از «دیپلماسی متوازن» استفاده کردهاند.
- تصمیمگیری جمعی و نهادینهشده: تمرکز بیش از حد تصمیمگیری در دست افراد معدود و بهره نبردن از اتاق های فکر و مراکز علمی و دانشگاهی می تواند نقش مهمی در افزایش اشتباهات داشته باشد. در این راستان بسیاری از کشورها از استراتژی نهادمند بهره می برند که سیاست خارجی معمولاً پایدارتر و کمخطاتر می گردد.
در هرصورت سیاست خارجی بخش مهمی از حکومتداری می باشد که اشتباهات راهبردی در آن به سرنوشت کشور لطمه می زند. برای جلوگیری از این چالش، می بایست به علم و متخصصان مان بیشتر بها دهیم و از آزمون و خطا بپرهیزم که هزینه های هنگفتی را بدنبال خواهد داشت.
۳۱۰/۴۲








