جمشیدی: متفاوت بنویسی چوب میخوری!/ «کوچ اصوات» فریاد دردهای مشترک است
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات یولن، «کوچ اصوات» عنوان مجموعه داستان محمدحسن جمشیدی است که به تازگی به بازار نشر آمده و با واکنشهای متفاوتی روبهرو شده است.
جمشیدی به شاعری شهره است و پیشتر مجموعه شعرهای «دستخط» و «طراح صحنه» از او به چاپ رسیده است، اما به گفته خودش قبل از آنکه شاعری پیشه کند، نویسنده بوده و نوشتن را خیلی قبلتر از سرودن آغاز کردهاست. به مناسبت انتشار کتاب «کوچ اصوات» با این نویسنده و شاعر، گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
آدمها دردها و زخمهای مشترک دارند
* ایده نگارش داستانها چطور شکل گرفت و تا تبدیل شدن به کتاب«کوچ اصوات» چه مسیری را طی کرد؟ چرا که داستاهای متفاوتی را شامل میشود.
کتاب از ۱۶ داستان مستقل تشکیل شده که شخصیتهای جداگانه دارند. اما اگر مخاطب، کل کتاب را بخواند یک نخ نامریی کل داستانها را به هم ارتباط میدهد و البته میتواند این برداشت را هم نداشته باشد.
هیچگاه ننوشتم که این داستانها به هم پیوسته هستند. انگار یک سری دردها و زخمهای مشترک هستند که آدمها دارند و من از زوایای مختلف به اینها پرداختم.
داستان زندگی آدمها از دید هر کسی متفاوت است و هر کس از زاویه دید خودش من و شما را میشناسد و قضاوت میکند. این همان مصداق «هرکسی از ظن خود شد یار من» است که هرکسی برداشت خودش را میتواند داشته باشد. یعنی خواننده کتاب هم میتواند داستانها را به هم پیوسته و هم به صورت داستان مجزا بخواند. اما اگر بتواند نخهای نامرئی پیوند داستانها را به هم ربط دهد، من کارم را درست انجام دادهام.
* داستانها در عین حال که شخصیتِ محوری دارند با این حال روایت در آنها اهمیت بیشتری پیدا کرده است. چرا در نوشتن داستان به این سمت رفتید؟
من ابایی ندارم که قصه را در یک خط تعریف کنم. امروز کدام قصه است که گفته نشده است. با این حال روایتها هستند که مخاطب را جذب میکنند و بر اساس آن خواننده تصمیم میگیرد کتابی را تا انتها بخواند و یا کنار بگذارد.
امروز در جهان، نحوه روایت بسیار مهم شده است. بهقدری که فقط این مورد ملاک خوانش مخاطب است. اینکه مخاطب حسی بین گول خوردن و نخوردن داشته باشد و با این حال به روایت تو گوش کند و دل به قصه بسپارد. درست مثل آدمی که در سیرک روی طناب میرود و ما برایش دست میزنیم و اتفاقا میدانیم که اگر بیفتد او را میگیرند. نویسنده هم باید تلاش کند تا به مخاطب بگوید که همه اینها قصه است، اما تو تا انتها به آن گوش کن شاید خودت را یک جایی در همین قصهها پیدا کردی.
متفاوت نوشتن در برخی مواقع چوبخوری هم دارد
* در مورد زبان و ساختار داستانها کمی توضیح دهید. ادعا دارید که این کتاب یک اثر متفاوت است؟
البته من نباید چنین ادعایی داشته باشم. من ۱۶ داستان مستقل منتشر کردهام و کنار نشستهام. حالا اینکه از نظر خیلی از اهالی ادب، این اثر شاید زبان و روایت متفاوتی دارد و بیشتر هم به این اشاره میکنند و آن را نقطه قوت میدانند و پرداختهای داستانی در مرحله بعدی قرا میگیرد، موضوع دیگری است. باید منتظر باشیم تا زمان بیشتری از چاپ کتاب بگذرد. در این مدل تحلیل معمولا به اهمیت طرح یک مسأله مهم در بطن داستان اشارهای نمیکنند. مثلا در داستان «مرگبان» یکی از شخصیتها میگوید: «بیاید به آدمها فرصت بدهیم تا دنیای بعد از مرگ خودشان را ببینند، بدون اینکه بمیرند» در این داستان طرح مسأله میکند که ما از مرگ مراقبت کنیم یا در داستان «کوچ اصوات» طرح اصلی این است: «یکی را بیاورید که فقط گوش کند». او مینشیند و پابهپای مردم گریه میکند و این امروز نیاز جامعه و مردم ماست. درست است که بیان دیگری دارد و شاید روایت در این داستان، شاعرانه است اما من گریزی هم از این مسأله ندارم؛ من چگونه میتوانم این مسأله را به صورت خطی و خیلی ساده مطرح کنم؟ میخواهم چیزی بگویم که آدمها فقط احساس کنند به جای دارو دادن، کاش کسی بود که به دردهای ما گوش میداد و پا به پای ما گریه میکرد.
درست است که جاهایی روایتها غیرخطی و شاعرانه است، اما خود شخصیت هم شعر است. چون اصلا چنین شخصیتی در کل دنیا وجود ندارد که در کوچه بنشیند و آدمها با دردهای خود بیایند و خوش بشوند و بروند و بابت این گریه پابهپا، حاضر باشند پول هم بدهند. به خاطر همین ناگزیر از فضای شاعرانه داشتن هستیم که بنده هم از روایت شاعرانه استفاده کردم و نمیتوانستم از زبان خطی و روزنامهای استفاده کنم.
متفاوت نوشتن در برخی مواقع چوبخوری هم دارد و اگر کسی بخواهد قاعده را در هر قالب هنری بشکند با مقاومت شدید مواجه میشود. حال آنکه بنده ادعای متفاوتنویسی ندارم و چنین رفتارهایی با متن، کم و بیش بین داستاننویسان بزرگ هم وجود داشته است، اما بنده سعی کردم متفاوت حرف بزنم ولی تلاشی هم برای اثبات آن نداشتم که محتوای قصهها را به حاشیه ببرد.
برای مثال وسط یکی از داستانها راوی عوض میشود و یا در قصهای داریم که بچهای در شکم مادرش است که هنوز به دنیا نیامده است. این تفاوتها جز از راه شکستن قالب و قاعده پیشین میسر نیست.
بنا به وجود یک ترس ذاتی تا الان به عرصه داستان ورود نکرده بودم
* شما را در فضای ادبی و رسانهای بیشتر به شاعری میشناسند. هرچند افراد مشهور زیادی در ادبیات این مرزبندیها را رعایت نکردهاند، اما بسیاری هم از ورود به یک عرصه دیگر نظیر داستان یا بالعکس واهمه دارند. چه شد که به سمت نگارش داستان رفتید؟
من از ۱۴ سالگی چیزهایی شبهداستان مینوشتم و مد نظرم این بود که در این مسیر وارد شوم، اما بنا به دلایلی و وجود یک ترس ذاتی تا الان به عرصه داستان ورود نکرده بودم. یکی از این دلایل شاید سختگیریهای پدرم در عرصه داستان بود و پریدن از دیوار سختگیریهای ایشان به عنوان آخرین کار هنری مد نظرم بود. ولی در کل از سال ۸۵ کلید بعضی از این قصهها زده شد و داستان «ال دادا» اولین داستانی بود که نوشتم. موضوعی داشت که روی خط قرمز بود و میتوانستم به سمت نابودی کامل یا پیروزی کامل بروم. این داستان از ۱۵ سالگی با من است. اینکه این داستان را پخش کنم و قصه هر کدام را روایت کنم برای من همیشه مسأله بود. اول اینکه با چه زبانی روایت کنم و در مرحله بعد اینکه چه زاویه دیدی داشته باشم. حتی اگر این دو مسأله حل میشد، این سوال پیش میآمد که آیا لزومی دارد که من این قصه را روایت کنم و کسی دیگر نیست که به جای من این کار را به عهده بگیرد و بنویسد؟
اینها در طول این چند سال سوالهایی بود که همیشه دنبال جوابهایشان بودم. در مورد نتیجه کار بقیه باید قضاوت کنند اما تلاش من این بود که چیزی بنویسم که احساس کردم نوشته نشده است و به سمت تکرار چیزهای بیان شده نروم. اضافه کنم که بنده هیچ وقت به عنوان مثال به صورت مجزا پیرامون داستان با پدرم صحبت نکردم که به من بگوید این دو صفحه چکیده داستاننویسی است، بخوان و داستان بنویس! بلکه بیشتر در طول این سالها به صورت شفاهی و غیرمستقیم، در حد اینکه بگوید: «این کتاب را بخوان و…» به من غیر مستقیم میرساندند که چه چیزهایی داستان نیست. با نفی کردن بعضی سطرها و عبارات و کتابها به من یاد میداد که چه چیزهایی داستان نیستند و همیشه خود به خود به این نتیجه میرسیدم که فلان موضوع را ننویسم چون داستان نیست و شاید بیشتر متن ادبی، شعر و ترانه است و نیازی نیست که این مطلب یا موضوع به چند صفحه داستان یا چندصد صفحه رمان تبدیل شود.
ورود داستاننویس یا شاعر در عرصه دیگری و گاردهای مخالف
* کتاب، بازخوردهای متفاوتی داشت و محمدکاظم مزینانی، سعید بیابانکی و ناصر فیض نگاه مثبتی به «کوچ اصوات» داشتند. خودتان چقدر فکر میکردید که با این واکنشها مواجه شوید؟
البته این اساتید لطف داشتند به این اثر. مثلا آقای مزینانی یک یادداشت جامع و بسیار خوب برای کتاب نوشتند که باعث دلگرمی من شد. ایشان نویسنده طراز اول و خوشذوقی هستند که معمولا در مورد سایر آثار اظهارنظر نمیکنند، اما در مورد این کتاب این محبت را به بنده داشتند. در مورد کتاب واکنشهای دیگری هم از افرادی به غیر از استاد فیض و بیابانکی که به کار لطف داشتند، گرفتم. اما به طور کلی طبق یک قانون نانوشته، انگار زمانی که داستاننویس یا شاعر در عرصه دیگری ورود میکند، یک گارد مخالف حرکت او شکل میگیرد که به راحتی او را در عرصه جدید نمیپذیرند.
بنده بعد از انتشار «کوچ اصوات» شاید منتظر واکنشهای مشابه بودم، اما این اتفاق هنوز برای من نیفتاده است و بازخوردهایی که گرفتم به لطف پروردگار بسیار مثبت بوده است.
انتهای پیام/