روایت پزشکی که روزی با چرخدستی برای مردم نفت میبُرد!

روایت پزشکی که روزی با چرخدستی برای مردم نفت میبُرد!
یولن- سمنان: «عباسعلی طاهریان» از اساتید پیشکسوت دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان و رزمنده سالهای دفاع مقدس است که خدمات زیادی به مردم این استان و همچنین کشور ارائه کرد.
طاهریان در راهاندازی دانشکده پزشکی سمنان نقش اساسی داشت، از افراد مؤثر در زمان آغاز به کار دانشگاه سمنان و همچنین از خدمتگزاران در پزشکی قانونی این استان بوده است و توانست با خدمات مثمر ثمرش پزشکان زیادی را تربیت و تقدیم جامعه کند.
وی همچنین از فعالان انقلابی و رزمندگان دوران دفاع مقدس است که در ادامه گفتوگویی شنیدنی از فعالیتها و خاطرات این استاد گرانقدر از نظرتان میگذرد.
– لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید
– دکتر عباسعلی طاهریان هستم. پدرم حاج مهدی طاهریان، بازنشسته مخابرات بود و در 26 فروردینماه سال 1338 در محله ابوذر سمنان واقع در جنوب نیم فلکه سمنان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدم و تا سن حدود چهار سالگی در همان محله زندگی کردم.
در سال 1342 به خانه نیمهتمامی که ابوی در خیابان حکیم الهی آن را ساخته بود و با گچ و خاک پوشش داده شده بود، منتقل شدیم؛، بدون آب و برق و گاز هم که در آن زمان نبود.
شاگرد ممتاز بودم
– لطفاً از دوران تحصیل خود در مدرسه بگویید.
– بنده دوره 6 ساله تحصیلات ابتدایی را در مدرسه صادقیه واقع در پشت مسجد امام سمنان گذراندم و با معدل 10/18 بهعنوان شاگرد ممتاز این مرحله را به یاری خداوند متعال پشت سر گذاشتم.
بعد از طی دوره ابتدایی وارد دبیرستان دهخدا شدم و سه سال هفتم، هشتم و نهم را که به آن سیکل اول میگفتند، با معدل بالا در این دبیرستان گذراندم.
از میان سه رشته طبیعی، ریاضی و ادبی که در آن زمان وجود داشت، من به رشته طبیعی بسیار علاقهمند بودم و بر این اساس تصمیم گرفتم در دبیرستان شریعتی سمنان که رشته طبیعی یا علوم تجربی فعلی را داشت، ثبتنام کنم؛ اما رئیس دبیرستان روزی مرا صدا کرد و گفت که با پدرم کار دارد.
وقتی پدر بزرگوارم به دبیرستان مراجعه کرد، رئیس دبیرستان به وی گفت که به خاطر استعداد زیادی که این دانشآموز دارد، بهتر است در رشته ریاضی تحصیل کند و دبیرستان صفایی را معرفی کرد.
با وجود اینکه خیلی به رشته ریاضی علاقه نداشتم؛ اما به حرمت پدرم در این رشته ادامه تحصیل دادم و در خردادماه سال 1356 فارغالتحصیل شدم؛ همان سال در کنکور شرکت کردم و در رشته مهندسی مکانیک و مهندسی مخابرات که بهصورت نیمهمتمرکز بود، پذیرفته شدم؛ اما به علت علاقهای که به رشته طبیعی داشتم، یک سال بهطور متفرقه در رشته طبیعی امتحان دادم و با نمره بالایی قبول شدم.
در سال 1357 بهطور مجدد در کنکور شرکت و نمره علمی لازم را کسب کردم و بعد از مصاحبهای که طبق روال کنکور دومرحلهای در آن زمان، انجام دادم و در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران پذیرفته شدم.
رئیس دانشکده ما عضو برجسته ساواک بود
– در مورد دوران دانشجویی خود صحبت کنید.
– با توجه به اینکه در آن سالها، تعداد دانشگاههای علوم پزشکی در کشور کم بود و تنها محدود به شهرهای بزرگ میشد و بسیاری از شهرهای دیگر دانشگاه نداشت؛ به لطف خدا در آن سال تنها کسی بودم که از استان سمنان در رشته پزشکی قبول شدم.
وقتی برای ثبتنام رفتیم، افرادی بودند که دانشگاهها را رصد میکردند و خط فکری و مذهبی بودن و نبودن دانشجویان را مورد بررسی قرار میدادند و برای بسیاری از دانشجویان در ساواک پرونده ساختند که به لطف پیروزی انقلاب به خیر گذشت.
رئیس دانشکده ما که بعدها مشخص شد، عضو برجسته ساواک بوده است به همراه رئیس دانشگاه که او هم از عناصر ساواک بود، سؤالات عجیبی از دانشجویان میپرسیدند تا آنها را شناسایی کنند.
در مصاحبه با تحقیر گفتند به جای پزشک چوپان شو!
هنگام مصاحبه، آنها سؤالاتی از من میپرسیدند تا متوجه عقاید مذهبی من شوند و بچههایی که وجه مسلمانی داشتند را تحقیر میکردند؛ مثلاً پرسیدند: «چرا میخواهید پزشک شوید؟» و بنده عرض کردم: «انشاءالله میخواهم به مردم کشورم و بهخصوص محرومان کمک کنم.» که در جواب من گفتند: «خب یک چوپان هم میتواند به مردم خدمت کند؛ مگر نمیتوانستی چوپان بشوی؟ برو چوپان بشو و به مردم خدمت کن.» که الحمدالله آن روزها گذشت و ما در آن دانشگاه شروع به تحصیل کردیم.
اول، دوم و سوم مهرماه سال 1357 کلاسهای دانشگاه برگزار شدند و ما شرکت کردیم؛ اما تظاهرات مردم علیه رژیم طاغوت آغاز شده بود و حضرت امام (ره) هم پیام فرستاده بودند که دانشگاهها و پادگانها را تعطیل کنید، کلاسها را خالی کنید و به مردم شهر خودتان در تظاهرات و راهپیماییها کمک کنید.
من هم به همراه دوستان انقلابی خودم مانند آقای دکتر احمدزاده متخصص چشم و سرکار خانم دکتر فائز متخصص زنان که یک سال بالاتر از من بودند، تا پیروزی انقلاب اسلامی به همراه مردم عزیز و انقلابی سمنان در راهپیماییها و تظاهرات شرکت کردیم.
پشت سر علامه حائری مازندرانی نماز میخواندیم
– چطور شد که به معارف اسلامی علاقهمند شدید؟
-به خاطر والدین خوبی که خداوند نصیبم کرده بود و عزیزان و بزرگواران مؤمن و متعهدی که کنارم بودند؛ بهخصوص معلمان خوبم مانند مرحوم محمود طنانی پدر شهید علیرضا طنانی با معارف اسلامی بیشتر آشنا شدم.
در سنین کودکی که به مدرسه صادقیه میرفتم، در تکیه محله همتآباد، خدمت حاج آقا طاهری حاضر میشدم که به بچهها قرآن و احکام اسلامی آموزش میداد؛ در حال حاضر هم ایشان را میبینم و دعاگویشان هستم.
از خاطرات فراموشنشدنی من در دوران ابتدایی این است که خداوند به من توفیق داد که آخرین ماه مبارک رمضانی که علامه حائری مازندرانی در قید حیات بودند، نماز ظهر و عصر را به ایشان اقتدا میکردیم و بعد از ماه مبارک به رحمت پروردگار پیوستند، انشاءالله خدا آنچه را که علامه بزرگوار در سمنان از خود به جای گذاشتند، باقیات الصالحات ایشان قرار دهد.
حاج آقا عبدوس را از دستگیری ساواک نجات دادیم
– از خاطرات دوران انقلاب و حضور در راهپیماییها بگویید.
– قبل از پیروزی انقلاب یک روز حاج آقا عبدوس در مسجد جامع سخنرانی داشت که نیروهای ساواکی و نظامی به مسجد حمله کردند که حاج آقا را از درب پشتی مسجد به سمت بازار هدایت کردیم و نتوانستند او را دستگیر کنند.
یکی از افراد دیگری که سن کمی داشت و از همسایگان ما بود «خسرو جدیدی» نام داشت که در حال حاضر پزشک متخصص چشم است؛ او و برادرانش همراه ما به تظاهرات و راهپیمایی میآمدند که در یکی از این تظاهرات، گرفتار ساواک شد که ما شروع به سر و صدا و فریاد کشیدن کردیم و دست او را از چنگال مأمور ساواک بیرون کشیدیم و با هم فرار کردیم و تا غروب به منزل نیامدیم که مبادا به خانه ما بیایند و دستگیرمان کنند که این ماجرا هم ختم به خیر شد؛ این فرد ساواکی هنوز هم زنده و از عملکرد خود شرمنده است.
با چرخدستی برای مردم نفت تهیه میکردیم تا دشمن سوءاستفاده نکند
– بعد از پیروزی انقلاب مشغول چه کاری شدید؟
– با پیروزی انقلاب اسلامی و شکلگیری پایگاههای بسیج، بنده هم بهعنوان یکی از بنیانگذاران و معاون پایگاه مقاومت بسیج مجمع حضرت ابوالفضل العباس (ع) به فرماندهی شهید سید محسن سیادتی مشغول انجام وظیفه حراست، نگهبانی و رسیدگی به امور ساکنان محله خود شدیم.
زمستان سال 1357 روزهای سختی بود، نفت بهاندازه کافی نبود، شعار ما این بود: «به کوری چشم شاه، زمستونم بهاره» و برای مردمی که مشکل کمبود نفت داشتند، تلاش میکردیم و با چرخدستی از مغازههای نفتفروشی، 20 لیتر، 20 لیتر نفت میگرفتیم و پشت در خانهها میبردیم تا جلوی محل فروش نفت ازدحام نشود و دشمن از آن سوءاستفاده نکند.
اگرچه افراد ضدانقلابی و ناآگاه هم بودند که عمداً سر و صدا و شلوغی ایجاد میکردند و عکس میگرفتند و شده بود تیتر روزنامههای خارج از کشور و رادیوهای بیگانه که یکی از این افراد در سال 1400 به رحمت خدا رفت و هر وقت مرا میدید از خجالت سر به زیر میانداخت و میرفت؛ چون همیشه با خوشرویی با او برخورد میکردم، از کارهایش شرمنده بود و خداوند او را رحمت کند.
همسایه دیگری داشتیم به نام مشهدی عباس دربان که وضع مالی چندان خوبی نداشت و با وجود اینکه چرخدستیاش تنها راه امرار معاش او بود؛ اما با کمال میل این وسیله را در اختیار من قرار میداد و میگفت: «عباس جان برو برای مردم نفت بیاور که در سختی و رنج نباشند» که در این کار خیر نفترسانی، شریک باشد و به انقلاب خدمت کند. خداوند او، همسر و دخترش را بیامرزد و روحشان شاد.
در لیست اعدام بودم!
– چه زمانی دانشگاهها بازگشایی شد؟
– در اردیبهشتماه سال 1358 دانشگاهها موقتاً بازگشایی شد؛ بنده هم به محل تحصیل خود مراجعه کردم و بهعنوان یکی از اعضای مؤسس انجمن اسلامی و جهاد دانشگاهی پس از دسترسی و بررسی مدارک موجود در دفتر رئیس دانشگاه مشخص شد که رئیس وقت دانشگاه نامهای به ساواک نوشته و اسامی تعدادی از دانشجویان دانشگاه را که باعث تعطیلی کلاسها شده بودند را شناسایی و به ساواک اعلام کرده بود که اسم بنده هم جزو این لیست بود.
پاسخ ساواک هم این بود که بهمحض دستگیری این افراد اعدام خواهند شد که با پیروزی انقلاب اسلامی به خیر گذشت و خداوند توفیق خدمتگزاری به مردم را به ما داد و عاملان ساواک در دانشگاه دستگیر شدند.
بعد از 40 سال با دانشآموزانم رابطه دوستانه دارم
– در زمان تعطیلی دانشگاهها به چه کاری مشغول بودید؟
– اواخر سال 1359 و 1360 برای اسلامی کردن دانشگاهها و پاکسازی آن از عناصر ضدانقلاب، دانشگاهها به مدت 2 سال و رشتههای پزشکی به مدت یک سال و نیم تعطیل شدند که بنده مجدد به سمنان برگشتم که با شناختی که از من وجود داشت، پیشنهاد شد که بهعنوان مربی پرورشی با آموزش و پرورش همکاری کنم.
بنده بهصورت حقالتدریس وارد این کار شدم که فرصت بسیار خوبی بود تا با تدریس قرآن و تعلیمات دینی و تبلیغ اسلام و انقلاب و همینطور افزایش اطلاعات خودم و خودسازی، خدمتگزار مردم باشم.
در دو سالی که مربی پرورشی بودم در مدرسه راهنمایی نهضت رکنآباد، مدرسه راهنمایی هراتی سمنان، هنرستان شهید بهرامی در بلوار قدس، دبیرستان شهید بهشتی محلات در بلوار حکیم الهی سمنان و دبیرستان صفایی که محل تحصیل خودم بود، انجام وظیفه کردم و سعیام بر این بود که با دانشآموزان و معلمان و کادر دفتری رابطهای صمیمانه ایجاد کنم که در سایه رحمت خداوند متعال این کار صورت گرفت.
هنوز هم بعد از 40 سال با دانشآموزانم که پزشک، مهندس و معلم امروز هستند و همینطور همکارانم رابطهای دوستانه دارم و وقتی آنها را میبینم و ابراز میکنند که بنده معلم آنها بودهام، افتخار و از یادآوری خاطراتم احساس شادی میکنم.
اسم بعضی از دانشآموزانم به یادم مانده است، مانند دکتر خالصیدوست دکترای مکانیک و رئیس دانشگاه آزاد اسلامی استان سمنان، دکتر حسن پیوندی که پزشک و فرزند استاد عزیزم پرویز پیوندی است.
دکتر فرشاد نیز پزشک و فرزند معلم بزرگوارم در دبیرستان صفائیه است و به داشتن چنین معلمی به خود میبالم؛ همچنین دکتر حسین پیوندی دکترای الکترونیک و دکتر حسن پیوندی که پزشک است و فرزندان مرحوم حاج نصرالله پیوندی هستند.
همچنین مهندس رنجبر و مهندس موسوی شهردار اسبق سمنان و عضو شورای شهر فعلی سمنان و بسیاری دیگر از عزیزانم که آرزو میکنم، همگی آنها عاقبتبهخیر شوند.
به یدالله قول دادم خبر سلامتیاش را به خانواده برسانم؛ اما خبر شهادتش زودتر رسید!
– از خاطرات حضور در جبهه بگویید.
– زمانی که مربی پرورشی بودم در سال 1360 برای بازدید به جبهههای جنگ رفتیم و در لحظه تحویل سال به همراه تعداد زیادی از دانشآموزان استان سمنان شاید حدود 400 نفر، در کنار رزمندگان اسلام بودیم و بسیار در روحیه آنها مؤثر بود.
در همین سفر بود که با عارف بزرگوار دایی رضا بسطامی آشنا شدم؛ او روی پل بین آبادان و خرمشهر برای ما در مورد امام خمینی (ره) و مشخصات و ویژگیهای مرجع تقلید بهصورت شعر سخنرانی کرد که بسیار دلچسب و ماندنی شد.
متأسفانه خاطره تلخی هم در آن زمان برای من اتفاق افتاد که در شهر اهواز و به هنگام بازگشت به سمنان دیدم که شخصی با سرعت به دنبال اتوبوسهای ما میدود که اتوبوسها کنار مقر سپاه توقف کردند و وقتی پیاده شدم دیدم دوست و همکلاسی عزیزم شهید «یدالله شهاب» است.
شهید شهاب فردی بسیار مؤدب، بزرگوار بود و همیشه به داشتن چنین دوستی افتخار میکردم؛ او بعد از گرفتن دیپلم به خدمت سربازی اعزام شده بود.
او در حالی که موهایش خیس بود، گفت: «وقتی از حمام بیرون آمدم این اتوبوسها را دیدم که روی آن نوشته شده بود، دانشآموزان استان سمنان، گفتم شاید دوستی یا آشنایی پیدا کنم که خبر سلامتی من را برای خانوادهام ببرد که شما را دیدم.» آن زمان که موبایل نبود و تلفن در مناطق جنگی بهسختی ارتباط ایجاد میکرد و بیشتر از طریق نامه این ارتباط صورت میگرفت.
با توجه به اینکه ما در دوران دبیرستان همکلاسی بودیم و خانوادهاش را میشناختم به او قول دادم که بهمحض رسیدن به سمنان، پیغام سلامتیاش را به خانوادهاش برسانم.
سه روز بعد که به سمنان رسیدم بلافاصله به منزل او رفتم؛ اما با دیدن پرچم سیاه تبریک و تسلیت متأسفانه متوجه شدم که دیر رسیدم و خبر شهادت دوست عزیزم زودتر به خانوادهاش رسیده بود؛ روحش شاد و یادش گرامی باد.
روایت کمک به دانشآموزی که پاسخ کار معلمش را بعد از 40 سال داد
– آیا خاطرهای از دوران معلمی خود دارید؟
– خاطرهای از این دوران دارم که دوست دارم آن را نقل کنم؛ معلمی شغل انبیاء و بسیار ارزشمند است و بنده هم همیشه به معلمی خودم افتخار کردهام؛ چه در زمانی که در آموزش و پرورش بودم و چه در زمانی که در دانشگاه 34 سال خدمت کردهام و شاکر خداوند هستم که توفیق خدمت به من داد.
در دبیرستان صفایی سمنان معلم بودم که زنگ تعطیلی مدرسه نواخته شد و دیدم دانشآموزی در جایی که دوچرخهها را میگذاشتند، نشسته و گریه میکند. علت گریه را پرسیدم و گفت که دوستانش باد چرخ دوچرخه را خالی کردهاند و سرفنتورش را هم بردهاند و حالا نمیدانست که چطور به خانهاش در رکنآباد بازگردد.
دست در جیبم کردم، یک دو ریالی بیشتر در جیبم نداشتم و دو ریالی را به او دادم و گفتم: «برو پیش اصغرآقا که کنار دبیرستان مغازه تعمیرات دوچرخه دارد، یک و نیم ریال سرفنتور دوچرخه بخر و ده شاهی هم برای باد کردن لاستیک به او بده تا دوچرخهات را درست کند.»؛ در آن زمان برق خوشحالی که در چشمهایش دیدم را هرگز فراموش نمیکنم.
سالها گذشت و من پزشک شدم و در دانشگاه علوم پزشکی خدمت میکردم و روزی قرار بود در جلسهای شرکت کنم و دانشگاه برای من وسیله نقلیه فرستاد تا من به محل جلسه برسم. راننده آژانس گفت: «قرار بود شخص دیگری بیاید اما من وقتی شنیدم که قرار است دکتر طاهریان را به جلسه برساند از او اجازه خواستم که من به خدمت شما بیایم، چون باید پیغامی را از پسرخالهام به شما برسانم.» از او تشکر کردم که به خاطر من به زحمت افتاده است.
او ادامه داد که «پسرخالهام در سازمان انرژی اتمی کار میکند و بهندرت سمنان میآید و یک بار به من گفت که معلمی داشته به نام طاهریان که دانشجوی پزشکی بوده، آیا میتوانم او را پیدا کنم و سلامش را به معلمش برسانم و به خاطر کاری که برایش کرده تشکر کنم؟» سپس گفت: «امروز که اسم شما را شنیدم گفتم انشاءالله که همان دکتر طاهریان است!» سپس ماجرای خالی شدن باد لاستیک دوچرخه را برایم تعریف کرد و اینکه آن دانشآموز هنگام بازگشت به رکنآباد این احساس را داشته که سوار بر هواپیمای شخصی است! حالا پسرخالهاش سلام دانشآموزم را به من میرساند و اینکه دعایم میکند که خاطرهای بسیار زیبا برای من است و اینکه بعد از 40 سال پاسخ کار خوبی را دریافت میکردم.
حضور دانشجویان پزشکی در مناطق جنگی
– چه سالی به دانشگاه برگشتید؟
– در مهرماه سال 1361 با ارسال نامهای از سوی مسؤولان دانشگاه به پدر بزرگوار بنده مبنی بر پذیرفته شدن بلامانع اینجانب در دانشگاه، بالاجبار از آموزش و پرورش جدا شدم و برای تحصیل در رشته پزشکی به دانشگاه بازگشتم؛ اما ارتباطم را تا به امروز با بسیج حفظ کردم و هیچگاه مسؤولیت بسیجی بودن را فراموش نکردم.
بهعنوان عضو مؤسس انجمن اسلامی و جهاد دانشگاهی که هر دو تشکل از دانشجویان خط امام بودند از یک سو وظیفه درس خواندن داشتیم و از سوی دیگر بهعنوان رابط با دانشگاههای دیگر به همراه دوستانم مانند دکتر ناصر صفرنژاد جراح فعلی، دکتر محمد بابایی متخصص اطفال، دکتر منصور مظفری متخصص چشم و دکتر بهروز گلکار پزشک عمومی مشغول ساماندهی دانشجویان پزشکی برای حضور در مناطق جنگی شدیم.
دروس تئوری در کلاسهای درس دانشکده پزشکی آیتالله طالقانی شهرآرا برگزار میشد؛ وقتی دوران استاجری و اینترنی ما آغاز شد، برای کارآموزی و کارورزی به بیمارستانهای شهدای تجریش، فیروزگر، قلب شهید رجایی، شهدای هفتم تیر، کودکان شهید محمدباقر صدر، مرکز طبی اطفال، روانپزشکی و اکبرآبادی میرفتیم.
کمک به زایمان 30 مادر در بیمارستان بمبارانشده
خاطرهای هم از زمان جنگ در فعالیتهای پزشکی دارم که کارخانه چیتسازی مورد بمباران صدامیان قرار گرفت و بیمارستان اکبرآبادی که کنار آن بود نیز صدمه جدی دید، شیشههای بیمارستان فرو ریخت و بسیاری از اساتید، مسؤولان و پرسنل رفتند، آن شب تا صبح با یک چراغ قوه دستی به همراه چند ماما که باقی مانده بودند با توفیق خداوند توانستیم برای 30 تا زایمان خدمترسانی کنیم و مادران صحیح و سالم با نوزادانشان به آغوش خانواده بازگشتند.
بازیکن مصدوم تیم رقیب را درمان کردیم و به ما گل زد!
– در مورد فعالیتهای ورزشیتان توضیح دهید.
– از دوران نوجوانی به فوتبال علاقه داشتم و عضو تیم سپاهان سمنان بودم و دفاع جلو بازی میکردم و قهرمان و نایبقهرمان سمنان بودیم و رقیب اصلی ما تیم برق بود.
الآن هم افتخار این را دارم که بهعنوان عضو تیم پیشکسوتان مرحوم همایونفر در خدمت بسیاری از همان افراد در تیم سپاهان و برق هستم.
در سال 1362 دکتر بلاغی رئیس دانشکده، بنده را بهعنوان عضو تربیت بدنی دانشگاه منصوب کرد که یکی از خاطراتم شرکت در مسابقات دانشگاههای علوم پزشکی کشور در کرمان بود. بنده مسؤول تیم خودمان بودم؛ در این دوره از بازیها، تیم ما یکی از خوشاخلاقترین، منظمترین و شیکپوشترین تیمها بود. ما تنها تیمی بودیم که در محل برگزاری اردو، درمانگاه ایجاد کرده بودیم و به درمان سایر بازیکنان میپرداختیم؛ حتی بازیکن مصدوم تیم رقیب را هم درمان کردیم که روز بعد همین بازیکن به ما گل زد و باعث حذف تیم ما شد. رئیس دانشگاه کرمان هم با ارسال نامهای به دانشگاه ما از این حرکت اخلاقمدارانه تیم دانشگاه تقدیر و تشکر کرد و برای تکتک بچهها این نامه ارسال شد.
پزشک خط مقدم جبهه بودم
– از دوران دانشجویی خود بگویید.
– وقتی دانشجوی سال سوم بودم با توجه به شناختی که مسؤولان سپاه از بنده داشتند، توصیه کردند که به عضویت سپاه پاسداران درآیم و بعد از چهار سال با توجه به راهاندازی دانشکده پزشکی در سمنان، از سپاه هم جدا شدم و به دانشکده علوم پزشکی سمنان آمدم و بهعنوان سرباز هیأت علمی در دانشکده پرستاری مشغول انجام وظیفه شدم.
از آنجایی که عضو دانشجویان خط امام بودم و قرار بود برای فتح لانه جاسوسی اقدام کنیم با یک تغییر ناگهانی در برنامهها، متأسفانه بنده افتخار شرکت در این رویداد عظیم را پیدا نکردم.
وقتی دوره اینترنی بنده آغاز شد، علاوه بر اینکه سعی میکردیم، دانشجویان پزشکی را برای حضور در منطقه غرب و جنوب ساماندهی کنیم، خودم در اوج درگیریها به منطقه فاو رفتم و در اورژانس خط مقدم بهعنوان پزشک، فعالیت میکردم و افتخار داشتم در خدمت لشکر امام حسین (ع) باشم.
مدتی هم در تیپ الغدیر بودم که مربوط به شهر یزد بود و در کنار شهید دهبان و برادر جعفری فرمانده آنها، خدمت کردم؛ یاد آن روزها به خیر…
روایت فرمانده لشکری که ایستاده آمپولش را تزریق کرد
– از خاطراتتان در مناطق جنگی بیشتر بگویید.
– یک روز در لشکر امام حسین (ع) بودم که فرمانده لشکر وارد اورژانس شد و من بیرون از سنگر اورژانس بودم. موقعی که برگشتم دیدم یکی از بهیاران در حال تزریق آمپول بهصورت ایستاده به وی بود. خیلی عصبانی شدم و گفتم: «بگذارید روی تخت بخوابد چون ممکن است شوک به او دست بدهد.»
وقتی جلو رفتم دیدم فرمانده لشکر است و به من گفت: «فرصت ندارم، که روی تخت دراز بکشم، تا آمپول به من بزند، من به او گفتم که همینطور تزریق کند و کاری با او نداشته باشید و توبیخ نکنید.» من هم از او عذرخواهی کردم و گفتم: «اگر شوک به شما دست بدهد و زمین بخورید ما چه کسانی را میتوانیم جایگزین شما بکنیم؟»
یک روز یک دانشآموز را به زور آورده بودند تا درمان شود که کم سن و سال و تنها آرپیجیزن منطقه بود و به خاطر گلودرد چرکی آمده بود تا به او آمپول 3. 3. 6 تزریق کنیم و به من هشدار داده بودند که این بچه فرار میکند و به خط مقدم بازمیگردد. اولین آمپول را تزریق کردیم و مراقبش بودیم؛ اما بالاخره فرار کرد و به خط مقدم برگشت؛ بدون اینکه آمپول دوم را بزند و بعدها به درجه رفیع شهادت رسید.
چگونگی تأسیس دانشکده پزشکی در سمنان
_ از فعالیتهایتان بعد از فارغالتحصیلی بگویید.
– در سال 1366 با نوشتن پایاننامه با راهنمایی استادم دکتر سید جمالالدین سجادی که رئیس دانشگاه علوم پزشکی ایران در آن زمان بود با معدل بالا بهعنوان پزشک عمومی فارغالتحصیل شدم و بهمنماه سال 1367، مدیرعامل بهداری منطقهای استان سمنان، دکتر محمدعلی اشرف مدرس و دکتر علیاکبر نظری که رئیس دانشکده پرستاری سمنان بودند، از وزیر بهداشت درخواست کردند که بهعنوان سرباز وارد بهداری شوم و هنوز دانشکده پزشکی تأسیس نشده بود و در دانشکده پرستاری مشغول به انجام وظیفه شدم.
یک روز دکتر اشرف مدرس به من گفت: «شنیدهام که قرار است در سمنان دانشکده پزشکی تأسیس شود.» جواب دادم بله آقای دکتر که گفت: «کار بسیار سخت و پردردسری است.» جواب دادم: « امیدوارم خدا به من توفیق دهد که به همراه عزیزان و بزرگوارانی که در بنیاد همیاران در توسعه آموزش عالی حضور داشتند و مسؤولان وقت دانشکده پزشکی در سمنان راهاندازی شود و برکات آن به تمام کشور برسد.»
حالا بیش از 34 سال در دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان خدمت کردهام و مسؤولیتهای بسیاری داشتهام؛ در سال 1367 مدیر درمان استان بودم و کارهای بیمارستان و درمان را رسیدگی میکردم.
بغض گلویم را میگرفت که چرا پزشک هندی در بیمارستان کار میکند
– دانشکده پزشکی سمنان را چگونه راهاندازی کردید؟
– هر وقت وارد بیمارستان شیر و خورشید سمنان میشدم که بعد امداد نام گرفت و سپس تخلیه و به بیمارستان فاطمیه منتقل شد، احساس خجالت میکردم و بغض گلویم را میگرفت که چرا پزشک هندی و بنگلادشی در این بیمارستان بودند که نه زبان میدانستند و نه سواد درست و حسابی داشتند.
البته تعداد کمی پزشک سمنانی بودند که انجام وظیفه میکردند و خداوند به آنها توفیق دهد؛ یکی از این پزشکان خارجی دکتر بانیک نام داشت که هم سزارین و عمل آپاندیس انجام میداد و هم مفصل هیپ و شکستگیها را درمان میکرد. خلاصه هر کاری را که فکرش را بکنید، این شخص انجام میداد و وقتی رفت من نفهمیدم که دیپلم پزشکی داشت یا دکترای پزشکی! متأسفانه ما در آن زمان هنوز دانشکده پزشکی نداشتیم و این مسأله مرا مصر در پیگیری آوردن دانشکده پزشکی به سمنان کرد که بزرگواران بسیاری امور مربوط به آن را انجام داده بودند.
نخستین رئیس دانشکده علوم پزشکی سمنان بودم
به این ترتیب دانشکده پزشکی سمنان با پذیرش 60 دانشجو کار خود را در سال 1367 آغاز کرد و در همین سال برای پیگیری کارهای دانشکده پزشکی به تهران خدمت دکتر باستانحق رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران و معاون وی دکتر پژوهی رفتم و آنها پرسیدند «در دانشکده سمنان مسؤول چه کسی است؟» که گفتم «هیچکس و بنده، خانم صادقی و خانم معدنی و سایر عزیزان در کنار هم خدمت میکنیم».
کارهای ثبتنام و پذیرش دانشجویان را انجام داده بودیم و قرار بود کلاسها را آغاز کنیم که دکتر باستانحق با ابلاغی بنده را بهعنوان رئیس دانشکده پزشکی منصوب کرد و گفت هر کمکی نیاز باشد انجام خواهند داد تا این دانشگاه پا بگیرد و مستقل شود.
با حضور دکتر سید شهابالدین صدر معاون وزیر، دکتر عباس شیبانی و دکتر موسی زرگر به یاری خدا دانشکده پزشکی سمنان افتتاح شد و دانشجویان این دانشکده در بهمنماه سال 1367 شروع به تحصیل کردند.
به این ترتیب نخستین رئیس دانشکده علوم پزشکی سمنان، پزشک معتمد اسناد پزشکی استان و پزشک مهمان شهر بودم.
وقتی میگویم رئیس، در واقع خودم بودم و یک تایپیست!
– چطور شد که در پزشکی قانونی مشغول به خدمت شدید؟
– با معرفی خالصی رئیس اداره کل دادگستری استان سمنان، مرحوم دکتر حبیبی وزیر دادگستری وقت، انجام امور پزشکی قانونی سمنان هم به بنده واگذار شد و به مدت چهار سال رئیس پزشکی قانونی سمنان بودم.
البته وقتی میگویم رئیس، در واقع خودم بودم و یک تایپیست! الآن به یاری خدا، پزشکی قانونی برای خودش اداره و سازمانی با بسیاری از پرسنل خدوم است.
بعد از مستقل شدن دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان، دکتر خردمند بهعنوان رئیس دانشگاه از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی انتخاب شد و بنده هم رئیس دانشکده پزشکی بودم.
به لطف خدا الآن وقتی وضع دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان را میبینم، خوشحالم و افتخار میکنم که از آن شرایط کمبود پزشک حالا دانشگاه علوم پزشکی با تعداد زیادی دانشکده داریم که پزشکان، پرستاران و سایر افراد را در رشتههای مختلف پزشکی و پیراپزشکی، تغذیه، توانبخشی، پرستاری، بهداشت و متخصصان بسیاری را تربیت میکند و از این بابت خدا را شاکرم که به برکت جمهوری اسلامی این توفیقات را عنایت فرمود.
ریاست دانشگاه سمنان به من واگذار شد
– از فعالیتتان در دانشگاه سمنان بگویید.
– سه سال بعد قرار شد به تهران و دانشگاه ایران که هنوز دکتر سجادی ریاست آن را بر عهده داشت بروم و از سمنان به تهران مهاجرت کنم که مسؤولان وقت استانی که تمایل داشتند بنده در سمنان خدمت کنم، با دکتر معین رایزنی کرده بودند و بنده بهعنوان رئیس مجتمع آموزش عالی سمنان در سال 1371 انتخاب شدم.
به لطف خدا مجتمع آموزش عالی سمنان نیز در سال 1373 تبدیل به دانشگاه سمنان شد و بنده با حکم دکتر هاشمی گلپایگانی و تأیید شورای عالی انقلاب فرهنگی به سمت ریاست دانشگاه سمنان منصوب شدم و تا سال 1377 این مسؤولیت را برعهده داشتم.
در ابتدا دانشگاه سمنان تنها یک رشته لیسانس مهندسی برق داشت؛ اما امروز یکی از دانشگاههای معتبر کشور محسوب میشود که باعث افتخار بنده است و خداوند به کسانی که در این زمینه تلاش کردهاند، توفیق دهد.
با تولد سهقلوهایم از ریاست دانشگاه سمنان استعفا دادم
در سال 1377 با تولد سهقلوهایم از ریاست دانشگاه سمنان استعفا دادم و به دانشگاه علوم پزشکی سمنان بازگشتم و از خدا خواستم که به من کمک کند تا بتوانم افراد صالحی را به جامعه تحویل دهم.
بعد از بازگشت به دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان بهطور مجدد مسؤولیتهای بسیاری به بنده واگذار شد و روز خالی نداشتم. قائم مقام معاون آموزشی و پژوهشی دانشگاه که آن زمان هر دو مسؤولیت برعهده یک نفر بود.
همچنین بهعنوان مدیر پژوهش دانشگاه، قائم مقام رئیس دانشکده پزشکی، دبیر هماندیشی اساتید دانشگاه، عضو شورای دانشگاه، عضو هیأت اجرایی جذب دانشگاه، عضو هسته گزینش دانشگاه، معاون علوم پایه دانشکده پزشکی، معاون بالینی دانشکده پزشکی، رئیس مرکز تحقیقات گیاهان دارویی و طب ایرانی دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان انجام وظیفه کردهام و در تاریخ 31 شهریورماه سال 1399 بهافتخار بازنشستگی نائل شدم و امروز هم بهعنوان معاون علوم پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی استان سمنان مشغول به خدمت هستم.
برای تمامی عزیزان و بزرگواران که در دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان مشغول به خدمت هستند بهویژه دکتر کامران قدس که دانشجوی همین دانشگاه بود و از افتخارات دانشگاه علوم پزشکی استان سمنان است، آرزوی توفیقات الهی دارم و آرزو میکنم در سایه لطف پروردگار دست به دست هم داده و جشن 50 سالگی دانشگاه را برگزار کنیم.
توصیه پدرم این بود که مردمدار باش!
رفتاری که من در زندگی خودم بروز دادم، نتیجه تعامل یک شاگرد مقابل استادانش بود و امیدوارم که توانسته باشم وظایفم را در قبال آموزههای اساتیدم درست انجام داده باشم.
یکی از بهترین معلمانم پدر و مادرم بودند؛ پدرم کارمند مخابرات بود و همیشه سعی میکرد که نان حلال به خانه بیاورد و توصیهاش این بود: «پسرم! سعی کن هر کاری که انجام میدهی بگویند خدا پدر و مادرت را بیامرزد و مردمدار باش! مردمدار باش! مردمدار باش! برای رضای خدا کار کن و هیچچیزی را بر رضای خدا ترجیح نده حتی اگر به ضررت تمام شود».
گفتوگو از: مارال صمصامی
انتهای پیام/2568/س/م