روایت کارآفرینی در «دهکده ازانی»/ از دستفروشی تا صادرات محصول به تگزاس و توکیو

خبرگزاری یولن همدان، سولماز عنایتی: «مهم توانستن است وقتی همه فکر میکنند نمیتوانی و نمیشود» این جمله را وقتی هیزمهای نمخورده را در اجاق آتشی میریخت میگفت؛ اجاق را چاق کرد تا دمنوش پونه و آویشن خوب دم بکشد.
چهارانگشت آن طرفتر از کتری سیاهسوخته دمنوش، قابلمه مسی میزبان غلغل آش دوغ بود و عطر نعناداغ و پیازداغ در هوا پیچیده بود، ریزه ریزههای باران و آسمان مهگرفته هم که دیگر هیچ، این پازل زیباییها را تکمیل میکرد.
روی تنه درختی که زندگی را فریاد میزد نشست و گفت «هدف، باعث ایستادگی در برابر مشکلات میشود» انگار چشمانش به دیدن و گوشهایش به شنیدن زیبایی عادت کرده است، من هم نشستم، درست روبرویش؛ رد سرما بر تنم نقش بسته بود ولی هُرم نفسها و حرفهای قشنگ قشنگش دلم را گرم میکرد.
صحبت بین ما گٌل کرد تا اینکه داستان دهکده ازانی را پرسیدم، بدون وقفه گفت «دوست دارم با فروش محصولات تر و تازه و فرآوری شده و پذیرایی در دهکده حال خوش را به مردم هدیه بدهم و کنار حال خوش و لبخند رضایت آنها خوشحال باشم.
علاقهام به طبیعت و کشاورزی از علاقه به پدرم نشأت گرفت، پدرم کشاورز بود و من از پنج سالگی کنار دستش در مزرعه کار میکردم چنان با عشق روزها را میگذراندم که اصلا متوجه گذر زمان نبودم.
پدرم کشاورز سنتی بود و تمام آرزویم به روز کردن تجهیزات پدر، همین رویای روزهای کودکی در بزرگسالی هم همراهم بود و باعث شد من پا به طبیعت بگذارم و سختیها جلودارم نباشد.
هیچ چیزی و هیچ فردی نمیتواند حال دل آدم را خوب کند مگر خودش؛ پس تصمیم گرفتم با طبیعت حال دلم را خوب کنم و علاوه بر کسب درآمد برای خودم و دیگران روزگارم خوش باشد.»
تصمیم گرفتم با طبیعت حال دلم را خوب کنم و علاوه بر کسب درآمد برای خودم و دیگران روزگارم خوش باشد
مابین صحبتهایش استکان کمرباریک و نعلبکی شاه عباسی کنج میز چوبی دستسازش را از انتظار درآورد و یک چای آتشی با طعم گس مهمانم کرد، چای لبدوز و لبسوز ایرانی را هرت کشیدم و چشم چرخاندم هر چه بود تزیینات سنتی بود آن هم از ضایعات و وسایل بلااستفاده که با دستان توانمندش رنگ زندگی گرفته است.
به اتاقهای کاهگلی و در و پنجرههای چوبی آبی رنگش رسیدم، بدجور دلم رفت و هوایی شدم انگار سوار بر مرکب زمان شده بودم و جایی دور از امروز پیاده، چایی که تمام میشد باید سراپا گوش میشدم تا خانم ازانی ادامه قصه را برایم بگوید اما من درست مثل بچهها که آبنبات چوبیشان را ریز ریز میک میزنند مبادا تمام شود هرت آخر چای را مزه مزه میکردم تا دیرتر تمام شود و هنوز محو تماشا بمانم.
لاجرم از دنیای خاطرات و آن حیاط سنگی بیرون آمدم و گوش جان سپردم به کلام کارآفرین نمونه ملی، او ادامه داد «با دست خالی خالی شروع کردم، آنقدر دستم خالی بود که مجبور شدم دنبال کار باشم تا اینکه در محلی کار پیدا کردم نظافت آن مکان بر عهده من بود.
بخشی از درآمدم را هزینه میکردم و قسمتی را هم پسانداز با همان پسانداز موفق شدم زمینی خریداری کنم با وجود اینکه پدرم زمین داشت ولی دوست داشتم روی پای خودم بایستم و این زمین را تبدیل به باغ، زنبورداری و گلخانه کردم.
این مزرعه را با عرق جبین و به قیمت ترک ترک شدن دستهایم به این مرحله رساندم روزهای اول چیزی جز سنگ و کلوخ نبود اما با یاری خدا ایام تلخ و شیرین را پشت سر گذاشتم البته هنوز دهکده جای کار بسیار دارد و من برای آینده این مجموعه برنامههای زیادی دارم.»
این مزرعه را با عرق جبین و به قیمت ترک ترک شدن دستهایم به این مرحله رساندم روزهای اول چیزی جز سنگ و کلوخ نبود اما با یاری خدا ایام تلخ و شیرین را پشت سر گذاشتم
دهکده، فرزند دیگر خانم ازانی است و جوانیاش را به پایاش ریخته تا امروز به ثمر نشسته او روزهای دهکده را با آب و تاب توصیف کرد و گفت «کار در مزرعه را از استخر اجارهای همسایه و پرورش ماهی گرمابی شروع کردم و بعد از سه سال پرورشدهنده و کارآفرین نمونه شدم چون ماهی سفید ۳ تا ۳.۵ کیلویی تولید کرده بودم.
امیدوارانه ادامه دادم و با یکی و دو تا کندو وارد حرفه زنبورداری شدم و زمینم را به زنبورداری تبدیل کردم شکر خدا الان ۷۰۰ کندو دارم چند سال بعد از آن هم کشت گلخانهای انجام دادم، البته اطلاعات کافی در این زمینه نداشتم به همین دلیل شکست خوردم، با تلاش مجدد و البته با سختی زیاد دوباره کشت کردم اما باز هم ورشکسته شدم دقیقا زمانی که گازوئیل گران شد شکست خیلی سنگینی خوردم و تا مرز افسردگی پیش رفتم.
مدتی گذشت تا توانستم روحیه بگیرم و دوباره به کار برگردم آن هم با یک ایده جدید، در کنار کشت گلخانه حیاط مزرعه را با وسایل ابتدایی و سنتی تزیین کردم، این حیاط برای استراحت کارگران بود و اغلب مورد استفاده قرار نمیگرفت. عزمم را جزم کردم از این حیاط فضایی بکر بسازم تا جایی که بنایی کرده و به در و دیوار کاهگل زدم تا برای بومگردی مهیا شود.
با چیدمان سنتی فضا را تزیین کردم از اتاقهای کاهگلی تا میز و صندلیهای چوبی به خاطر اینکه وقت کار احساس آرامش کنم و وضعیت ظاهری گلخانهام را با زیباییهای این وسایل قدیمی بپوشاندم.
چندی بعد امکان اقامت روزانه را در دهکده فراهم کردم و علاقمندان به طبیعت میتوانند چندساعتی در فصل سرما یا گرما در این مجموعه اقامت داشته باشند و با ادغام طبیعت و وسایل سنتی به آرامش برسند این ایده فرصتی شد هم برای کسب درآمد و هم حال خوش روحیهام در واقع با یک تیر دو نشان زدم.
برنامه پذیرایی در دهکده به این ترتیب است، با کشت گیاهان دارویی دمنوشهای متفاوت با خواص خاص آماده میکنم، با صیفیجات هم آش و سوپ و خورشت میپزم و در آخر از استخر کوچک ماهی هم، ماهی تازه میگیرم و کباب ماهی سرو میکنم.
مردم میتوانند غم و غصههایشان را پشت در دهکده جا بگذارند و به یاد روستا یا یاد پدربزرگ و مادربزرگها چند ساعتی را دور از دغدغه و تجملات امروزی نفسی تازه کنند.
برای اولین بار بذر کلم بروکسل را از بلژیک وارد کردم نتیجه کار بلندترین و پربارترین کلم بروکسل بدون مواد شیمیایی شد
ناگفته نماند گلخانه هم برقرار شد؛ صیفیجات سالم تولید کردم و از آنجایی که گلخانهام پوشش پلاستیک نداشت تحقیق کردم تا محصولاتی را تولید کنم که در برابر سرما مقاوم باشند بنابراین انواع کلم را انتخاب و برای اولین بار بذر کلم بروکسل را از بلژیک وارد کردم نتیجه کار بلندترین و پربارترین کلم بروکسل بدون مواد شیمیایی شد.
علاوه بر فروش تازهخوری این محصولات سالم و باکیفیت برای افزایش درآمد در همین دهکده بخش دیگری از تولیدات را فرآوری میکنم و به فروش میرسانم.
کسادی دوران کرونا را هم با فرآوری محصولات مثل تولید ترشیجات و شوریجات جبران کردم، پخت آشهای مختلف هم جزو تولیدات گرم دهکده است و با استقبال خوب مردم روبرو شد.»
کلام خانم ازانی مرا به فکر فرو میبرد، سخنانش برگرفته از روزهای خیلی سخت بود اما از همه موانع با اتکا به خدا و بازوان پرتوانش عبور کرده و فعل خواستن را صرف کرده است، خیره به جوی سنگی که با دستان خودش ساخته بود ادامه داد «ما به اندازه سن و سالمان نگران امروزی هستیم که اینجا نشستیم پس نگرانی را رها کنیم و زندگی در هر روز و در هر ثانیه را دریابیم، حال خوب داشتن عادت است با کمک به همدیگر به خوشحال بودن خیلی زود عادت میکنیم.
ضمن اینکه کار را عار نمیدانم و برای رسیدن به هدفم از هیچ کاری نمیهراسم مثلا در برههای محصولاتم را در بازارهای روز دستفروشی میکردم مهم هدفم بود. البته دیگر وضع کار خوب شده و نیازی به دستفروشی نیست، در فضای مجازی تبلیغات دارم و در نمایشگاههای مختلف شرکت کردم، به لطف و همراهی خانواده محصولاتم بین مردم جایگاه خوبی دارد.
در تهران و شهرهای بزرگ مشتری دارم حتی از تگزاس، توکیو و فرانسه مشتری پر و پا قرص محصولاتم هستند
در تهران و شهرهای بزرگ مشتری دارم حتی از تگزاس، توکیو و فرانسه مشتری پر و پا قرص محصولاتم هستند، نکته جالب توجه ارزشی است که مشتریان خارجی و دیگر استانها برای این تولیدات سالم قائلند، کاش همشهریان هم بیشتر توجه داشتند.
با رونق این مجموعه تعداد زیادی نیروی کار در این دهکده مشغول شدند اگرچه روزهایی هم با توجه به مشکلات مالی خودم آستین همت را بالا زدم و به تنهایی این مجموعه ۵ هزار متری را اداره کردم.»
هنوز نم نم باران و سوز سرما همراه ما بود تصمیم گرفتیم قدم زنان گپوگفت را ادامه دهیم، کُنده درختان را رها کردیم و دل سپردیم به حیاط بکر دهکده که گوشه و کنارش با ظروف لعابی و گالشهای قدیمی تزیین شده بود، این بار فاطمه خانم مرا به انار آبلمبو شده مهمان کرد و گفت: انار بخور تا برایت باز هم بگویم به اندازه یک کتاب حرف برای گفتن دارم «در دوران کودکی یک پا کشاورز بودم و بیشتر از کلاس پنجم ابتدایی درس نخواندم اگرچه بعدها در بزرگسالی به صورت داوطلب آزاد ادامه تحصیل دادم و وارد دانشگاه شدم در رشته گیاهشناسی اما پس از پایان ترم اول انصراف دادم چون احساس کردم حضورم در مزرعه بیشتر به درد میخورد؛ منتها درس خواندن را خیلی دوست دارم اگر سنم هم خیلی بالا برود باز هم در یک فرصت مناسب ادامه تحصیل میدهم.
بدون شک از مشکلاتی که در این ۱۷, ۱۸ سال کار کردن برایم ایجاد شده درسها آموختم شاید اگر تا مدارج عالی هم درس میخواندم سر سوزنی از این تجربیات را کسب نمیکردم؛ هر چند با وجود تمام سختیها ردپای خدا را هر روز در دهکده میبینم.
هر چند با وجود تمام سختیها ردپای خدا را هر روز در دهکده میبینم
گاهی هم دلسرد شدم و صبح را با ناامیدی شروع کردم ولی مشکلات مرا از پا نمیاندازد و خیلی سریع به خودم نهیب میزنم الان وقت ناامیدی نیست وقت نشستن و غصه خوردن نیست، زمان تلاش است با تلاش حتما به اهدافمان میرسیم.»
انار آبلمبو شده را میان دستانش فشرد و گریزی به خاطراتش زد «یک خاطره امیدوارکننده در این سالها انتقال گاز به دهکده بود با پیگیریهای فراوان و همراهی شرکت گاز موفق شدم به مزرعه گاز بکشم و انرژی گرمایشی تامین شد اما خاطره تلخ زمانی بود که بر اثر باد سازه سر سالن گلخانه تخریب شد و خسارت سنگینی وارد کرد هنوز هم فکر آن اتفاق پریشان احوالم میکند.»
از محوطه حیاط دهکده دور شدیم و وارد گلخانه شدیم، گلخانهای پر از کلمهای بلند و پربار اما بدون سقف، خانم ازانی قرار است با پس انداز توسعه گلخانه را رقم بزند او در این باره بیان کرد «درصدد ایجاد پوشش گلخانه هستم تا این مشکل هم رفع شود و وضعیت ظاهری دهکده زیباتر از پیش شود اگر چه ترجیح میدهم با پس انداز و استقبال مردم از محصولاتم توسعه مزرعه اتفاق بیافتد چون تمایلی به گرفتن تسهیلات بانکی ندارم.»
همزمان با سرکشی به کلمهای بروکسل به قانون نانوشته دهکده اشاره کرد و گفت «یکی از قانونهای دهکده مبادله کالا به کالا است یعنی سعی میکنیم مایحتاج مزرعه را در برابر محصولات تر و تازه تهیه کنیم بعضی وقتها هم خانمهای مشغول در مجموعه پایان روز به جای دستمزد از محصولات تولیدی با خودشان میبرند.
یکی از قانونهای دهکده مبادله کالا به کالاست یعنی سعی میکنیم مایحتاج مزرعه را در برابر محصولات تر و تازه تهیه کنیم
یکی دیگر از قانونهای دهکده فرآوری محصولات است پیش از اینکه هر محصولی به ضایعات تبدیل شود مورد استفاده قرار میگیرد اصلا در مزرعه یک پوش هم از بین نمیرود تا جایی که اضافات هم صرف غذای اردکها و مرغها میشود یا علفها برای گرم کردن در کنار هیزم سوزانده میشود خلاصه اینکه اینجا ذرهای محصول دور ریخته نمیشود.
و قانون نانوشته آخر این است که تجربیاتم را در اختیار علاقمندان قرار میدهم گاهی حضوری و گاهی هم تلفنی به دوستان و همکارانم مشاوره میدهم هر آنچه یاد گرفتم بر اساس تجربیاتی بود که در سالهای طولانی کسب کردم و با آزمون و خطا به آنها رسیدم ولی برای کمک به دیگران دریغ نمیکنم.»
به پایان این گشت نیمروزی در دهکده نزدیک میشویم خداحافظی با اجاق آتشی، جوی سنگی و اتاقهای کاهگلی که با کرسی و پشتی گرم میشود سختتر از آن است که فکر میکنید؛ صدای پرندهها و عطر خوش پونه کوهی و هیزم سوخته را به خانم ازانی میسپارم و به سمت در رهسپارم میشوم.
این کارآفرین نمونه به رسم دهکده بدرقهام کرد و در آخر گفت یادم رفت اشاره کنم «از مسؤولان گلهمند هستم چراکه با جمله «ما تولیدکننده را کمک میکنیم» به معنای واقعی تولیدکنندگان را درک و حمایت نمیکنند، پس اگر این جمله را نگویند حال ما خیلی بهتر است.»
انتهای پیام/89033/