سایت خبری
famaserver
  • صفحه اصلی
  • اخبار ورزشی
  • بین الملل
  • اقتصادی
  • اخبار استانها
  • اخبار روز
  • سیاسی
  • علمی و فناوری
سایت خبری

سرتیتر خبرها

هشدار رئیس اتحادیه طلا؛ از طلافروشی سکه نخرید

هشدار رئیس اتحادیه طلا؛ از طلافروشی سکه نخرید

3 ساعت پیش
مراقب آگهی‌های غیرواقعی فروش خودرو باشید

مراقب آگهی‌های غیرواقعی فروش خودرو باشید

3 ساعت پیش
پیش‌بینی شوکه‌کننده درباره قیمت طلا/ طلا تا این سطح قیمتی بالا می‌رود؟

پیش‌بینی شوکه‌کننده درباره قیمت طلا/ طلا تا این سطح قیمتی بالا می‌رود؟

3 ساعت پیش
انتقال ۴ زندانی ایرانی از جمهوری آذربایجان به کشور/ جزئیات

انتقال ۴ زندانی ایرانی از جمهوری آذربایجان به کشور/ جزئیات

3 ساعت پیش
ریزش شدید قیمت خودرو در بازار/ آخرین قیمت سمند، پژو، کوییک، تارا و ساینا + جدول

ریزش شدید قیمت خودرو در بازار/ آخرین قیمت سمند، پژو، کوییک، تارا و ساینا + جدول

3 ساعت پیش
کروکی تصادفات چه زمانی الزامی است؟

کروکی تصادفات چه زمانی الزامی است؟

3 ساعت پیش
افزایش چشمگیر قیمت برنج ایرانی/ قیمت جدید برنج اعلام شد

افزایش چشمگیر قیمت برنج ایرانی/ قیمت جدید برنج اعلام شد

3 ساعت پیش
اولویت جدید حج اعلام شد

اولویت جدید حج اعلام شد

3 ساعت پیش
خبر مهم برای گندمکاران/ نرخ جدید گندم چه زمانی اعلام می‌شود؟

خبر مهم برای گندمکاران/ نرخ جدید گندم چه زمانی اعلام می‌شود؟

3 ساعت پیش
 انسان تنها در میان ارتباطات بی‌روح مجازی‌

 انسان تنها در میان ارتباطات بی‌روح مجازی‌

3 ساعت پیش

Home » طنز در جبهه| ماجرای کباب‌دزدی در فاو و شبیخون دشمن بعثی به چادر تدارکات!

طنز در جبهه| ماجرای کباب‌دزدی در فاو و شبیخون دشمن بعثی به چادر تدارکات!

زمان انتشار: 3 آوریل 2022 ساعت 12:35

دسته بندی: فرهنگ و هنر

شناسه خبر: 255540

زمان مطالعه: 15 دقیقه

طنز در جبهه| ماجرای کباب‌دزدی در فاو و شبیخون دشمن بعثی به چادر تدارکات!

طنز در جبهه| ماجرای کباب‌دزدی در فاو و شبیخون دشمن بعثی به چادر تدارکات!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت یولن، بسیاری از رزمندگان شوخ طبع ما در خط مقدم و حتی در اردوگاه‌های دشمن با طنازی‌های خود سبب تقویت روحیه هم‌قطارانشان می‌شدند. چرا که چاشنی طنز همان قدر در تقویت روحیه رزمندگان تأثیرگذار بود که چاشنی مهمات برای ویران کردن مواضع دشمن.

به مناسبت روز طبیعت به ماجرای کباب‌دزدی یک رزمنده در فاو اشاره می‌کنیم:  

کباب‌دزدی در فاو و شبیخون دشمن بعثی به چادر تدارکات 

علیرضا کاظمی از رزمندگان دفاع مقدس این گونه خاطره‌اش را نقل می‌کند: اسفند سال ۱۳۶۴ روز سوم حضورم در فاو، کنار ساحل اروند نشسته بودم و نخلستان‌های ایران را تماشا می‌کردم. یک وانت تویوتا کنار سنگر تدارکات ایستاد. تعدادی گونی بسته‌بندی شده هم عقب ماشین بود. وقتی راننده پیاده شد، به او نزدیک شدم و سلامش کردم. گفت: سلام علیکم برادر، خداقوت.

ـ سلامت باشی برادر، چی برامون آوردی؟

ـ یُخته برنج و کبابه، آوردیم تا ببریم خط مقدم.

ـ لطف کن چند تا غذا بده به من ببرم توی سنگر با بچه‌ها بخوریم.

ـ نمی‌شه.

ـ چرا؟

ـ اینا مال نیروهای خط مقدمه.

با انگشت به سنگرمان اشاره کردم و گفتم: برادر اون سنگر‌ها رو می‌بینی؟

ـ  بله.

ـ اون سنگر ماست.

ـ خب که چی؟

ـ حوصله کن، بهت می‌گم، این نخلستون را می‌بینی؟

ـ آره.

ـ جرأت داری حالا که هوا روشنه بری توی این نخلستون؟

ـ حقیقتش نه.

ـ چرا؟ 

ـ می‌گم نخلستون هنوز پاک‌سازی نشده.

ـ خدا پدرت رو بیامرزه، ما داریم اینجا ۲۴ ساعت نگهبانی می‌دیم و مواظبیم سربازای دشمن به ساحل نزدیک نشن. تو حاضری امشب رو اینجا بمونی با هم بریم نگهبانی بدیم؟

ـ من اگه این جرأتا را داشتم که نمی‌رفتم واحد تدارکات! میومدم مثل شما اسلحه برمی‌داشتم و می‌جنگیدم.

ـ خدا پدر آدم چیزفهم رو بیامرزه. حالا که متوجه شدی اینجام با خط مقدم تفاوتی نداره. بیا و خوبی کن و چند تا چلوکباب به من بده.

ـ به جای اینکه این قدر با من بحث کنی، بیا کمک کن تا غذاها رو از ماشین بذاریم پایین.

ـ اگه قول بدی هفت هشت‌ تا غذا به من بدی، من یه سوت می‌زنم، رفقام میان ۲ دقیقه محموله رو پیاده می‌کنن.

ـ پسر جون تا فردا صبح هم که اینجا جلیز و ولیز کنی، من به تو غذا نمی‌دم.

ـ نمیدی؟

ـ نه.

ـ پس منم کمکت نمی‌کنم. خداحافظ.

دوباره رفتم کنار رودخانه و به تماشای نخلستان نشستم.

شب، چفیه‌ها را پهن کردیم. در قوطی کنسرو را با سر نیزه باز کردیم و با نان خشک‌های اهدایی مردم شروع به خوردن شام کردیم. خیلی هم چسبید. اما خاطره کباب‌ها از ذهنم پاک نمی‌شد. برای من که همیشه عاشق کباب بودم و در هیچ موقعیتی برای خوردن این غذای لذیذ کوتاهی نمی‌کردم، نخوردن کباب‌هایی که با چشم دیده بودم، چیزی شبیه جهاد اکبر بود!

بعد از شام به لوح نگهبانی نگاه کردم، متوجه شدم باید از ساعت ۱۱ تا سه بامداد با مرتضی تقی‌یار بروم نگهبانی بدهم. خوابیدم و گفتیم ساعت ۱۱ ما را بیدار کنید.

ساعت ۱۱ آماده شدیم و با مرتضی مشغول قدم زدن بین سنگر خودمان و سنگر بعدی شدیم. کم‌ و بیش صدای تیراندازی شنیده می‌شد. گاهی صدای ویژ گلوله‌ای را که از کنار گوشمان رد می‌شد، می‌شنیدیم. با اینکه چهار چشمی نگاهمان به نخلستان بود تا نیروهای دشمن به مواضع ما نفوذ نکنند، باز هم فکر کباب‌ها مرا رها نمی‌کرد. به تقی‌یار گفتم: مرتضی، می‌دونی بعد از ظهر چه اتفاقی افتاد؟

ـ نه.

ـ می‌خوای برات تعریف کنم؟

ـ آره، بگو.

ماجرای کباب‌ها و کل‌کل کردنم با راننده تدارکات را با آب‌وتاب برایش تعریف کردم.

مرتضی گفت: حالا این همه تعریف کردی، حرف دلت رو بزن. دقیقاً بگو ببینم چه فکر پلیدی توی کَلته؟

ـ باریکلا، قربون آدم چیزفهم.

ـ من که هنوز حرفی نزدم.

ـ حرف نزدی، اما می‌دونم تو هم مثل من دلت غش میره که یه دست چلوکباب دبش بزنی تو رگ!

ـ اصلاً هم این طور نیس.

ـ یعنی تو کباب دوست نداری؟

ـ معلومه که دوس دارم.

ـ پس بیا بریم توی سنگر تدارکات، چند تا بسته غذایی بیاریم، ببریم توی سنگر با بچه‌ها بخوریم.

ـ یعنی بریم دزدی؟

ـ دزدی کدومه مرد حسابی؟ این غذاها مال رزمنده‌هاس، ماهم که رزمنده‌ایم. نیستیم؟

ـ چرا ما هم رزمنده‌ایم، ولی هر چیزی قرار و قانون خودش رو دارد. معلومه که رزمنده‌های خط مقدم باید غذای بهتری بخورن.

ـ ما که بلافاصله غذاها رو نمی‌خوریم تا صبح صبر می‌کنیم، صبح میریم سنگر تبلیغات از حاج آقا سؤال می‌کنیم، اگه گفت حرومه، بر می‌گردونیم تدارکات.

ـ تا پنج دقیقه مانده به ساعت سه، آن قدر روی مخ مرتضی راه رفتم تا بالاخره گول خورد و راضی به همکاری شد.

به سنگر تدارکات نزدیک شدیم. سنگر یک در پلیتی داشت که بسته بود. پنجره کوچکی هم داشت که یک انسان می‌توانست به زور خودش را وارد سنگر کند. به مرتضی گفتم: من زیر پنجره قلاب می‌گیرم، تو برو بالا، از پنجره بپر توی سنگر، چند تا غذا بده به  من، بعد هم خودت بیا بیرون. اسلحه‌اش را به من داد. وقتی رفت بالا و جفت‌پا پرید توی سنگر، من صدای گوپی آن را شنیدم. بلافاصله قیل‌ و قال و بزن‌بزن شروع شد! ما غافل بودیم که مسؤول غذاها تخت خودش را زیر پنجره گذاشته و خوابیده، مرتضی دقیقاً روی شکم آن بنده خدا پریده بود!

اصلاً پیش‌بینی چنین اتفاقی را نمی‌کردم. واقعاً‌ نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. همان طور که آن‌ها همدیگر را می‌زدند، من به سمت سنگر خودمان دویدم. سنگر ما سی ـ چهل متر بیش‌تر با سنگر تدارکات فاصله نداشت. آقاپور مشغول قرائت قرآن بود. اسلحه‌ها را گوشه سنگر پرت کردم. روی زمین نشستم. پاهایم را با زاویه باز کردم. دودستی روی پاهایم می‌زدم و می‌خندیدم. از فرط خنده اشکم جاری شده بود. آقاپور تعجب کرده بود! با آن لهجه زیبای کاشانی‌اش پرسید: آقاجو، چه شده؟

ـ نمی‌دونم.

ـ مرتضی‌ کو؟

ـ نمی‌دونم.

ـ معلوم هس چه می‌کنی؟

من فقط می‌خندیدم. رفقایی که خواب بودند، بیدار شدند. پرسیدند: چی شده؟ همان طور که می‌خندیدم. گفتم: بدوید همراه من بیایین که مرتضی داره می‌میره. بچه‌ها آماده می‌شدند تا برویم، مرتضی با سر و وضع خونی وارد سنگر شد! تا چشمش به من افتاد، به بچه‌ها گفت: من امشب اینو می‌کشمش! پریدم پشت سر بچه‌ها موضع گرفتم و گفتم: به من چه؟ 

ـ عجب آدم پررویی هستیا! تو پدر من رو درآوردی، تازه میگی به من چه! سه ساعت روی مخ من تلیت کردی که این بلا سرم بیاد.

راست هم می‌گفت. صورتش خونی، دندانش شکسته و لباسش پاره پوره شده بود. بچه‌ها می‌گفتند: به مام بگین چی شده؟ گفتم: فعلاً حرفش رو ول کنین. 

به آقاپور گفتم: بدو این آفتابه رو از رودخونه پر کن بیار. من که جرأت نداشتم به مرتضی نزدیک شوم. همان طور که بچه‌ها مشغول  شستن دست و صورت بودند، از پشت سر روی شانه‌اش زدم و گفتم: مرتضی. اخم‌هایش را درهم کشید و جوابم را نداد. سماجت کردم و چند بار پشت سرهم گفتم: مرتضی، مرتضی، مرتضی.

ـ هان، چه مرگته؟ کشتی منو! چته؟

ـ مرتضی یارو چی طور شد؟

ـ مُرد، کشتمش!

ـ دروغ نگو.

ـ باور کن،‌ مُرد.

مانده بودم چه خاکی توی سرم بریزم. هر چه بچه‌ها اصرار می‌کردند: علیرضا  جونت بالا بیاد، خب بگو ببینیم چه اتفاقی افتاده؟ می‌گفتم: بعداً‌ میگم. با یکی از بچه‌ها سمت سنگر تدارکات رفتیم. در سنگر نیمه باز بود. وارد سنگر شدیم. هر چه نور چراغ قوه را در فضای سنگر تاباندیم. از آن برادر تدارکاتچی خبری نبود. خیالمان راحت شد که او نمرده است. در سنگر را بستیم و برگشتیم.

فردا فهمیدم که آن بنده خدا فکر کرده با یه گشتی دشمن درگیر شده، همه جا رو پر کرده که دیشب یه عراقی اومده توی سنگر تدارکات. ولی به خاطر ضربه‌ای که خورده بود، چند روز باید استراحت می‌کرد.

منبع: کتاب «موقعیت ننه» نوشته رمضان‌علی کاوسی 

انتهای پیام/


حتما بخوانید : رمضان در تاریخ ایران/ ماه مبارک، ریش مردها را کوتاه‌تر می‌کرد، چادر زن‌ها را بلندتر
برچسب ها
پیغام فتح طنز در جبهه طنز موقعیت ننه رمضان‌ علی کاوسی
اشتراک گذاری

اخبار مرتبط

  • فرانسیس فورد کاپولا یک جایزه دیگر می‌گیرد/ تجلیل در مرکز کندی
    فرانسیس فورد کاپولا یک جایزه دیگر می‌گیرد/ تجلیل در مرکز کندی 1 سال پیش
  • بیانیه انجمن مستندسازان برای انتخاب وزیر فرهنگ
    بیانیه انجمن مستندسازان برای انتخاب وزیر فرهنگ 1 سال پیش
  • انتشار غوغای غزل ۲؛ از معزی تا منزوی
    انتشار غوغای غزل ۲؛ از معزی تا منزوی 1 سال پیش
  • دلنوشته هدی زین‌العابدین برای ماهی «در انتهای شب»
    دلنوشته هدی زین‌العابدین برای ماهی «در انتهای شب» 1 سال پیش

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته بندی موضوعات

  • آذربایجان شرقی 577
  • آذربایجان غربی 484
  • اجتماعی 9086
  • اخبار استانها 35
  • اخبار بورس 276
  • اخبار تکنولوژی 120
  • اخبار روز 42
  • اخبار ورزشی 11875
  • اردبیل 359
  • اصفهان 603
  • اقتصادی 8216
  • البرز 1631
  • ایلام 246
  • بازار کار 389
  • بوشهر 165
  • بین الملل 19608
  • تبلیغات 20
  • تهران 342
  • چند رسانه ای 0
  • چهارمحال و بختیاری 761
  • خراسان جنوبی 309
  • خراسان رضوی 668
  • خراسان شمالی 166
  • خوزستان 384
  • زنجان 310
  • سبک زندگی 401
  • سلامت 3385
  • سمنان 2082
  • سیاسی 8094
  • سیستان و بلوچستان 5
  • عکس 79
  • علمی و فناوری 6015
  • فارس 404
  • فرهنگ و هنر 5101
  • قزوین 547
  • قم 330
  • کاریکاتور 78
  • کردستان 538
  • کرمان 2091
  • کرمانشاه 478
  • کهگیلویه و بویراحمد 444
  • گلستان 315
  • گیلان 335
  • لرستان 18
  • مازندران 84
  • مرکزی 5
  • هرمزگان 398
  • همدان 603
  • یزد 160
famaserver

جدیدترین مقالات

  • هشدار رئیس اتحادیه طلا؛ از طلافروشی سکه نخرید
    هشدار رئیس اتحادیه طلا؛ از طلافروشی سکه نخرید 6 ساعت پیش
  • مراقب آگهی‌های غیرواقعی فروش خودرو باشید
    مراقب آگهی‌های غیرواقعی فروش خودرو باشید 6 ساعت پیش
  • پیش‌بینی شوکه‌کننده درباره قیمت طلا/ طلا تا این سطح قیمتی بالا می‌رود؟
    پیش‌بینی شوکه‌کننده درباره قیمت طلا/ طلا تا این سطح قیمتی بالا می‌رود؟ 6 ساعت پیش
  • انتقال ۴ زندانی ایرانی از جمهوری آذربایجان به کشور/ جزئیات
    انتقال ۴ زندانی ایرانی از جمهوری آذربایجان به کشور/ جزئیات 6 ساعت پیش
  • ریزش شدید قیمت خودرو در بازار/ آخرین قیمت سمند، پژو، کوییک، تارا و ساینا + جدول
    ریزش شدید قیمت خودرو در بازار/ آخرین قیمت سمند، پژو، کوییک، تارا و ساینا + جدول 6 ساعت پیش

لینکهای پیشنهادی

سرور مجازی | خرید هاست | دانلود نرم افزار | یادگیری زبان آلمانی

میزبانی در هاست لینوکس فاماسرور