چهارمحال و بختیاری

ماجرای خیریه‌ای که کارگاه اشتغالزایی شد/ به نیازمندان به جای بسته معیشتی آدرس کارگاه را می‌دهیم!

مریم رضی‌پور گروه چهارمحال و بختیاری| تاریکی شب، طول کوچه را چندبرابر کرده بود، هیچ چراغی روشن نبود دروغ چرا می‌ترسیدم هر چه همسرم خواست همراهمان بیاید مانعش شدم، ماشین را ابتدای کوچه پارک کردیم، کوچه بسیار باریک بود و ماشین‌رو نبود.

از ابتدای کوچه یک به یک پلاک‌ها را نگاه کردیم، تا به انتهای کوچه برسیم صدبار مردیم و زنده شدیم هیچ صدایی نبود مگر صدای چندگربه و سگ‌هایی که معلوم بود از ما فاصله دارند اما ترس از آن‌ها خیلی به ما نزدیک بود.

آدرس را از فرد مورد اعتمادی گرفته بودیم مگر می‌شد اشتباه باشد، اما انگار پلاک روی کاغذ در این کوچه نبود، هر چه کوچه را بالا پایین کردیم نشانی را پیدا نکردیم.

ساعت از ۱۲ شب گذشته بود و این بسته‌ آخر بود باید به صاحبش رسانده می‌شد از قبل قولش را داده بودیم مطمئن بودم چشم انتظار هستند.

به خانوم حسینی گفتم بیا برگردیم دوباره همه درها را نگاه کنیم شاید پلاکی از چشممان پنهان مانده باشد، تا سرش را بالا گرفت فهمیدم از تاریکی ترسیده است دروغ چرا من هم ترسیده بودم اما به روی خودم نیاوردم.

رابطمان گفته بود امشب دوتا دختر بچه منتظرتان هستند

بهم گفت برویم صبح بیایم که بتوانیم در روشنایی روز آدرس را پیدا کنیم اما من گوشم به این حرف‌ها بدهکار نبود باید آدرس را پیدا می‌کردیم، چراغ‌قوه موبایلم را روشن کردم این بار با دقت بیشتری پلاک‌ها را نگاه کردم در همین حین در یکی از خانه‌ها باز شد دختر بچه کوچکی از لای در بیرون را نگاه می‌کرد اما وقتی چهره نگران و وحشت‌زده من را دید سریع در را بست.

یاد حرف رابطمان افتادم که گفته بود خدا خیرتان دهد دو تا دختر بچه کوچک امشب منتظرتان هستند.

به سمت در رفتم، یک در کوچک رنگ و رو رفته که پلاکی هم نداشت، دنبال زنگ گشتم اما چیزی پیدا نکردم، آرام چند ضربه زدم، خانومی با صدای آرام گفت: دخترم برو داخل، اومدن، حالا زشته تو رو اینجا ببینند.

از لای در چشمم به مردی افتاد که درگیر بلای خانمان‌سوز شده

خانومی با چهره‌ای گندم‌گون و چشم‌های گودافتاده که معلوم است چندشبی را نخوابیده جلویم ظاهر شد، چند ثانیه‌ای به صورتش خیره شده بودم او هم سکوت کرده بود تا من یک دل سیر نگاهش کنم، گفت: شما را خانم منتظری فرستاده؟ سرم را به نشانه تأیید نکان دادم انگار زبانم بندآمده بود.

به پلاستیک نسبتا بزرگی که در دستم بود نگاه کرد نمی‌دانم چه بر سر من آمده بود که آن لحظه خشکم زده بود با اینکه خیلی مراقب بود در را بیشتر باز نکند مبادا داخل خانه پیدا شود اما من دختربچه‌ها را داخل حیاط دیدم و مردی که از قیافه‌اش معلوم بود در دام بلای خانمان‌سوزی افتاده.

دستش را سمت بسته آورد، خانم حسینی با ضربه آرامی که به بازویم زد من را به خود آورد، خانم صمدزاده حواست کجاست؟ بسته را تحویل بده برویم دیگر، منتظر چه هستی؟ با صدای بسته شدن در به خود آمدم دستی روی گونه‌های خیسم کشیدم و راه افتادیم.

اشک‌هایم را پاک کردم و به فکر ایجاد یک کار اساسی شدم

تمام مسیر را به این فکر می‌کردم چندتا بسته دیگر باید به در خانه‌ها ببریم تا نیاز این افراد برطرف شود؟ این طور نمی‌شود باید یک اقدام اساسی انجام دهیم.

فردای آن شب افتادم دنبال راه‌اندازی یک کارگاه تولیدی و یا هر چیزی که بشود از آن طریق نان حلال درآورد.

اما کار به همین راحتی که فکر می‌کردم نبود شاید استقبال خوبی از فکر و ایده من شد اما از هیچ جا نتوانستم کمک مالی چندانی بگیرم بازم مثل همیشه با دوستانم تماس گرفتم هر کدام با هر آنچه داشتند به کمکم آمدند.

باز هم مثل همیشه، همسرم بهترین پشتیبانم شد

همسرم که همیشه پشتیبانم بود بیشترین کمک را در حقم کرد چرا که با موفقت ایشان منزل مسکونی‌مان را برای انجام این کار اختصاص دادیم.

هدف بزرگی داشتیم و تنها امیدمان به خدا بود، زنان بدسرپرست و بی‌سرپرست و کسانی که توانایی کار کردن داشتند را شناسایی کردیم با آن‌ها تماس گرفتیم و از کارمان برایشان توضیح دادیم البته که آن‌ها هم استقبال کردند اما بهانه‌ بچه‌هایشان را آوردند ما برای این همه فکری کرده بودیم.

در کنار کارگاه تولیدی مهد کودکی را برای آموزش و ارائه اقدامات فرهنگی به این بچه‌ها فراهم کرده بودیم.

این روزها کارمان کم‌کم جان گرفته و در رشته‌هایی چون قال‌بافی، بافتنی، خیاطی و پخت نان استارت کار زده شده است.

حالا خیلی از زنان و مردان شهرم برای پیدا کردن شغلی مناسب به کارگاه تولیدی ما مراجعه می‌کنند با رونق گرفتن کارگاه یاد این ضرب‌المثل می‌افتم به جای دادن ماهی به یک آدم گرسنه به او ماهیگیری یاد بده.

کمک‌های مادی و کالایی موسسه خیریه ما هنوز هم ادامه دارد اما این بسته‌ها تنها به افرادی که نیازمند واقعی هستند و توانایی کار کردن ندارند می‌رسد و به مابقی آدرس کارگاه را می‌دهیم تا آن‌جا در خدمتشان باشیم.

این کارگاه و آنچه در بالا درباره آن خواندید مربوط به دغدغه یک خواهر شهید است که دغدغه محرومان را دارد

آنچه در بالا خواندیم و تصاویری که در زیر می‌بینید مرتبط با فعالیت‌های یک خواهر شهید و یک بسیجی فعال است که دغدغه محرومان و مستضعفان جامعه را دارد و همانطور که در بالا خواندید وی خانه شخصی خود را به کارگاهی چند منظوره تبدیل کرده و بخشی از آن را مهدکودک (ویژه فرزندان پرسنل)، بخشی را کارگاه قالی‌بافی، بخشی را نانوایی و بخشی را محل بسته بندی داروهای گیاهی و صنایع دستی کرده است و توانسته برای ده‌ها نفر از زنان بدسرپرست و یا بی سرپرست اشتغال‌زایی موثر کند و کسانی که تا دیروز چشم‌شان به دست مؤسسه‌های خیریه و نهادهای حمایتی برای دریافت یه بسته معیشتی بود، امروز خود توانمند هستند و درآمدزا شده‌اند.

آنچه در بازدید از این کارگاه چندصدمتری جالب توجه بود، اهمیت دادن به سبک زندگی اسلامی بود که از کارگاه داروهای گیاهی و محصولات غذایی اورگانیک مانند نانی که با گندم مرغوب تولید می‌شود، می‌توان این نکته را دریافت.

انتهای پیام/68024/ع


دانلود نرم افزار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا