بین الملل

فرهنگ استراتژیک روسیه و جنگ در اوکراین/ روسیه مانند آلمان نازی شکست نخواهد خورد

فرهنگ استراتژیک روسیه و جنگ در اوکراین/ روسیه مانند آلمان نازی شکست نخواهد خورد

به گزارش یولن پایگاه پژوهشکده سیاست خارجی fpri ، در مقاله ای به قلم دنیس یورچنکو مقام نظامی اوکراین نوشت: حمله روسیه به اوکراین در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ جهان را شوکه کرد. در حال حاضر، جنگ روسیه و اوکراین بزرگترین جنگ اروپا پس از پایان جنگ جهانی دوم است. این تهاجم تمام عیار ادامه اقدامات مناقشات دو طرف در سال ۲۰۱۴ بود، زمانی که روسیه کریمه را تصرف کرد و به طور موقت آن را اشغال کرد.

اقدامات روسیه باعث ایجاد بحث‌های داغ بین رئالیست‌ها و لیبرال‌ها شد. هر مکتب روابط بین‌الملل تلاش می‌کند توضیح دهد که چرا روسیه از زور برای تغییر مرزهای شناخته شده بین‌المللی همسایه خود، اوکراین استفاده می‎کند. در سپتامبر ۲۰۱۴، پروفسور جان میرشایمر مقاله چرا بحران اوکراین تقصیر غرب است را منتشر کرد. میرشایمر ایده اصلی رئالیسم تهاجمی را در تراژدی سیاست قدرت‌های بزرگ تعریف کرد. دولت‌ها، به ویژه قدرت‌های بزرگ، همیشه به این فکر می‌کنند که چگونه بقای خود را حفظ کنند زیرا هیچ نهاد فراملی برای محافظت از آن‌ها وجود ندارد. به عبارت دیگر، هیچ چیز مانع از رفتارهای غارتگرانه در سطح بین‌المللی نیست. این سیستم آنارشیک، شرایطی را برای دولت‌ها ایجاد می‌کند تا به دنبال قدرت بیشتر باشند. بهترین راه برای بقای یک دولت، هژمون شدن است. اگرچه هژمونی جهانی هدف است اما نیروهای قدرتمندی وجود دارند که مانع دستیابی هر کشوری به آن می‌شوند، بنابراین بیشتر قدرت‌های بزرگ برای هژمونی منطقه‌ای تلاش می‌کنند. از این منظر، تصرف کریمه توسط روسیه و حمایت از جدایی طلبان در شرق اوکراین بخشی از تلاش این کشور برای هژمونی منطقه‌ای بود.

ایالات متحده آمریکا نیز یک هژمون است و منافع آن در به حداکثر رساندن قدرت خود از جمله از طریق استفاده از سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) است. با این حال، میرشایمر چنین گزینه‌هایی را رد کرد و برعکس آن را استدلال کرد: ناتو حوزه‌های نفوذ روسیه را تهدید می‌کند و ایالات متحده نباید روسیه را در اروپا تحریک کند. به نظر می‌رسد سیاستمداران آمریکایی از توصیه میرشایمر پیروی کرده‌اند. ینس استولتنبرگ دبیر کل وقت ناتو در مصاحبه‌ای که اندکی قبل از حمله روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲ انجام شد، اظهار داشت: «ما هیچ برنامه‌ای برای انتقل سربازان ناتو به اوکراین نداریم. ما بر ارائه حمایت از کیف تمرکز کرده‌ایم. میان عضو ناتو بودن وحمایت از شریکی قوی و باارزش مانند اوکراین تفاوت وجود دارد.». استدلال‌های واقع گرایانه میرشایمر در توضیح تهاجم روسیه به اوکراین ناتوان است. این امر به ویژه با توجه به نگرش نسبتاً منطقی کرملین نسبت به عضویت فنلاند و سوئد در ناتو صادق است. اگر همانطور که میرشایمر استدلال می‌کند، واقعاً همه چیز به جغرافیا و قلمرو مربوط می‌شود، الحاق دو عضو جدید شمال اروپا تهدیدی جدی برای روسیه خواهد بود.

لیبرالیسم بر خلاف واقع گرایی، که جنگ بین دولت‌ها را به عنوان ویژگی تاسف بار اما اجتناب ناپذیر سیاست بین الملل می‌داند، معتقد است که درگیری اجتناب ناپذیر نیست. لیبرالیسم نهادی شکل خاصی از لیبرالیسم است که بر اهمیت نهادها و هنجارهای بین‌المللی و داخلی در ارتقای همکاری و صلح بین دولت‌ها تأکید دارد. لیبرال‌های نهادی جنگ را شکست نهادها و هنجارهای بین‌المللی تعریف می‌کنند. آن‌ها معتقدند با تقویت این نهادها و ترویج همکاری‌های بین‌المللی می‌توان از جنگ جلوگیری کرد. از این منظر، جنگ روسیه و اوکراین آغاز شد زیرا سازمان ملل، ناتو و اتحادیه اروپا نتوانستند روسیه را بازدارند. اختلافات در نظم بین‌المللی رایج است، اما اکثر آن‌ها به جنگ منجر نمی‌شوند. سیاستمداران غربی سعی کرده‌اند از لیسبون تا ولادی وستوک یک حباب دموکراتیک ایجاد کنند و روسیه را تا حد امکان با ابزارهای اقتصادی تحیم کنند.

فرهنگ استراتژیک روسیه و جنگ در اوکراین/ روسیه مانند آلمان نازی شکست نخواهد خورد

ایده‌های اصلی تئوری‌های فرعی رئالیستی و لیبرالیستی نمی‌توانند به طور کامل علل جنگ روسیه و اوکراین را توضیح دهند، زیرا آن‌ها سیاست‌های داخلی را تحلیل نمی‌کنند. وقتی دانشمندان غربی سعی می‌کنند علل جنگ در اوکراین را توضیح دهند، همان اشتباه را مرتکب می‌شوند. ‌آن‌ها روسیه را با استفاده از رویکرد غربی بدون توجه به ویژگی‌های منحصر به فرد روسیه تحلیل می‌کنند. برای مثال، رهبران روسیه معتقدند که مذاکرات تنها زمانی مفید است که روسیه ضعیف باشد. برعکس، وقتی روسیه قوی باشد، وقت خود را برای مذاکره با غرب تلف نخواهد کرد. در مقایسه، سیاستگذاران غربی مذاکره را برای اجماع و حل مسائل ترجیح می‌دهند. برای جلوگیری از مشکلات بسیاری از تئوری روابط بین‌الملل در مورد روسیه، این مقاله از رویکرد دیگری یعنی نظریه فرهنگ استراتژیک استفاده می‌کند . این نظریه، یک نظریه مقطعی است که هم از رئالیسم و لیبرالیسم و هم از نظریه‌های دیگری مانند سازه انگاری و پسااستعمار نشأت می‌گیرد. به عقیده نظریه پردازان فرهنگ استراتژیک، رویکرد یک دولت به جنگ با تجارب فرهنگی و تاریخی آن، از جمله جغرافیا، مذهب، زبان و هویت ملی شکل می‌گیرد. این عوامل بر درک یک دولت از تهدیدات امنیتی، تمایل به استفاده از نیروی نظامی و رویکرد دیپلماسی و مذاکره تأثیر می‌گذارد. می‌توان با استفاده از این نظریه درک اینکه چرا جنگ تمام عیار روسیه و اوکراین در سال ۲۰۲۲ آغاز شد را فهم کرد.

محققان آمریکایی فرهنگ استراتژیک را به عنوان یک مفهوم نظری برای درک رفتار ممکن در استفاده از انرژی هسته‌ای توسط رهبران اتحاد جماهیر شوروی توسعه دادند. روسیه جانشین اتحاد جماهیر شوروی سابق است و روایت‌های مشابهی را در مورد حوزه‌های نفوذ و تهدیدهای جهان غرب ترویج می‌کند. نظریه فرهنگ استراتژیک می‌تواند باورهای رهبران روسیه و چگونگی درک آنها از واقعیت را توضیح دهد. روسیه بزرگترین کشور جهان با مهم‌ترین زرادخانه هسته‌ای است. با این وجود، اوکراینی‌ها توانستند هزاران وسیله نقلیه و تجهیزات نظامی را در اولین مراحل جنگ منهدم کنند و همچنان به این کار ادامه می‌دهند. با این حال، حتی پس از شکست کامل، روسیه می‌تواند توانایی‌های نظامی خود را بازیابد و دوباره تلاش کند تا به اوکراین حمله کند، همانطور که بارها در گذشته انجام داده است. اگر روسیه موفق شود، از منابع اوکراین برای قوی‌تر شدن استفاده می‌کند و می‌تواند به یکی از اعضای ناتو حمله کند. بنابراین، درک فرهنگ استراتژیک روسیه می‌تواند به ایجاد سیاست‌ها و استراتژی‌های جدید برای شکست روسیه و جلوگیری از درگیری‌های آینده کمک کند.

نظریه فرهنگ استراتژیک چیست؟

نظریه فرهنگ استراتژیک پس از ظهور در دهه ۱۹۸۰ همچنان در بین محققان دانشگاهی محبوبیت دارد. این نظریه استدلال می‌کند که دولت‌ها به روش‌های متفاوتی تصمیم‌گیری می‌کنند و عمل می‌کنند، زیرا ترجیحات استراتژیک متفاوتی دارند که از زمان ایجادشان تکامل یافته است. دولت‌ها و نخبگان دارای ویژگی‌های سیاسی و فرهنگی منحصر به فردی هستند که بر آنها تأثیر می‌گذارد. از سوی دیگر، متغیرهای غیرتاریخی یا عینی مانند فناوری یا قابلیت‌های مادی نسبی نقش مهمی در تصمیم‌گیری ندارند و توسط فرهنگ استراتژیک شناسایی می‌شوند. تجارب مختلف تاریخی پاسخ به تغییرات را محدود می‌کند و به روش‌های منحصربه‌فردی بر تصمیمات استراتژیک تأثیر می‌گذارد. برای محققان این مفهوم، شناسایی و درک عقلانیت رفتار کشور از دیدگاه آن مهم است.

نظریه فرهنگ استراتژیک از دو مفهوم استراتژی و فرهنگ تشکیل شده است. دانشمندان مدت‌هاست که آن‌ها را جداگانه تحلیل کرده‌اند. این توشه تاریخی باعث تعابیر متفاوت می‌شود و درک محصول مشترک فرهنگ استراتژیک را پیچیده می‌کند. قرن‌ها قبل از ظهور مفهوم فرهنگ در نوشته‌های دانشگاهی، سان تزو و توسیدیدس نوشتند که برخی از عناصری که ما آن را فرهنگ می‌نامیم، می‌توانند بر تصمیم‌های استراتژیک دولت‌ها تأثیر بگذارند.

در حالی که فرهنگ بیشتر در مورد زندگی اجتماعی است، اصطلاح استراتژی به حوزه نظامی مربوط می‌شود. این کلمه از اصطلاح یونانی باستان به معنای «عمومی» نشات گرفته است. برای مدت طولانی به نیروهای نظامی و جنگ متصل بود. به عنوان مثال، نظریه پردازان نظامی کارل فون کلاوزویتز و سر باسیل هنری لیدل هارت، استراتژی را به عنوان «استفاده از درگیری برای هدف جنگ» و «هنر توزیع و بکارگیری ابزارهای نظامی برای تحقق اهداف سیاست» تعریف کردند. یک تعریف گسترده‌تر، استراتژی را چنین توضیح می‌دهد: «هماهنگی و جهت دهی همه منابع یک ملت در جهت دستیابی به اهداف سیاسی مورد نظر.»

امروزه زمانی که مرزهای سختی بین جنگ و صلح وجود ندارد، مثلاً در حوزه تهدیدات ترکیبی، اهمیت این موضوع بیشتر شده است. رویکرد جامع ناتو چهار ابزار قدرت به همان اندازه مهم را برشمرده است: دیپلماتیک، اطلاعاتی، نظامی و اقتصادی. با استفاده از این چارچوب می‌توان گفت که استراتژی پلی است که قابلیت‌های نظامی و دولت‌های نهایی سیاسی را به هم پیوند می‌دهد. پس از درک پیچیدگی تعریف فرهنگ و استراتژی، فرض می‌کنیم که فرهنگ استراتژی را هدایت می‌کند.

«پدر» نظریه فرهنگ استراتژیک جک اسنایدر است. او در سال ۱۹۷۷ از این نظریه برای توضیح تفاوت بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در استفاده از سلاح‌های هسته‌ای استفاده کرد. در آن زمان، محققان آن‌ها را بازیگرانی منطقی توصیف کردند که به تصمیمات یکدیگر با استفاده از سلاح‌های هسته‌ای به روشی حساب شده واکنش نشان می‌دادند. کار بدیع اسنایدر این بود که نخبگان آمریکایی و شوروی به دلیل فرهنگ‌های استراتژیک خاص، برداشت‌ها و ایده‌های متفاوتی در مورد استفاده از زور داشتند. اقتدار نظامی شوروی از زور به شیوه‌ای پیشگیرانه و تهاجمی استفاده می‌کرد و منشأ آن را می‌توان در تاریخ روسیه یافت. برای تجزیه و تحلیل فرهنگ استراتژیک روسیه، لازم است دو حوزه کلیدی با استفاده از مقالات دانشگاهی، اسناد استراتژیک و موافقت نامه‌های امنیتی توسعه یابد: درک روسیه از اینکه تهدید از کجا می‌آید،درک نگرش روسیه نسبت به استفاده از زور.

شناخت هویت ملی روسیه

مقالات زیادی در مورد فرهنگ استراتژیک روسیه وجود دارد. بسیاری از آن‌ها در سال ۲۰۱۴ ظاهر شدند، زمانی که روسیه به طور موقت کریمه را اشغال کرد و جنگ در شرق اوکراین را آغاز کرد. با این حال، از آغاز تهاجم روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲، تنها چند مقاله از فرهنگ استراتژیک روسیه برای توضیح شروع جنگ استفاده کرده‌اند. جامع‌ترین اثر چرا روسیه به اوکراین حمله کرد: فرهنگ استراتژیک و روایت‌های رادیکال شده است. این مقاله دو رکن اصلی فرهنگ استراتژیک روسیه را شناسایی می‌کند. اولین مورد احساس آسیب پذیری به ویژه در مورد تعامل با «کشورهای غربی» است. برای مقابله با این موضوع، رهبران روسیه بر اهمیت داشتن عمق استراتژیک و مناطق حائل تاکید می‌کنند. بخش دوم، اعتقاد قوی روسیه به حق «قدرت بزرگ» بودن است. عنصر کلیدی در اینجا حق داشتن حوزه‌ای از «منافع ممتاز» در همسایگی اوراسیا است.

پوتین در سخنرانی‌های خود تکرار می‌کند که روسیه یک قدرت بزرگ است و غرب به ویژه آمریکا آن گونه که باید به روسیه احترام نمی‌گذارد. در این دیدگاه، پس از جنگ سرد، ایالات متحده جهان تک قطبی ایجاد و همچنان از ناتو برای حفظ موقعیت هژمونیک خود استفاده کرد. برای قرن‌ها، رهبران امپراتوری روسیه و اتحاد جماهیر شوروی بر روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ تأکید می‌کردند. از دیدگاه روسیه، جایگاه قدرت‌های بزرگ با حوزه‌های نفوذ مرتبط است. با این حال، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رهبران روسیه با این واقعیت مواجه شدند که روسیه چیزی بیش از یک «قدرت بزرگ» منطقه‌ای با حوزه‌های نفوذ محدود نیست. بنابراین، هدف اصلی سیاست خارجی روسیه، بازیابی و حفظ موقعیت قدرت بزرگ از طریق برقراری مجدد حوزه‌های نفوذ سابق خود است. مسکو معتقد است که روسیه یک کشور جهانی با منافع در همه جا است و حق دارد در همه مسائل مهم بین‌المللی دخالت داشته باشد.

موقعیت جغرافیایی روسیه تأثیر زیادی بر فرهنگ استراتژیک آن دارد. روسیه بزرگترین کشور جهان است و در حالی که تنها ۲۳ درصد از این کشور در اروپا قرار دارد، تقریباً ۷۵ درصد از جمعیت در آن زندگی می‌کنند. این امر اروپا را برای روسیه بسیار مهم می‌کند.

یوجین رومر و ریچارد سوکولسکی این ایده را در کار جامع خود در مورد فرهنگ استراتژیک روسیه به اشتراک می‌گذارند. آن‌ها تأکید می‌کنند که از زمان تأسیس دولت مدرن روسیه در قرن شانزدهم، منافع خارجی آن با اروپا مرتبط بود. هنگامی که پتر کبیر یک امپراتوری را تأسیس کرد، ارتباطات متقابل با اروپا افزایش یافت. روسیه جنگ‌ها را به راه انداخت و با کشورهای مختلف اروپایی اتحاد ایجاد کرد. در دوران جنگ سرد، اروپا به محل اصلی رویارویی غرب و شرق تبدیل شد. بنابراین، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، روسیه می‌خواست حوزه‌های نفوذ خود را در اروپا بازیابد. رهبران روسیه می‌خواستند از کشورهای مشترک المنافع (CIS) برای برقراری مجدد کنترل بر اوکراین و سایر کشورهای پس از شوروی استفاده کنند.

علی‌رغم اینکه اروپا نقش مهمی در تاریخ روسیه ایفا می‌کند، کرملین همکاری با بقیه قاره را به دلیل تفاوت در مذهب، فرهنگ، بی‌رحمی و شیوه زندگی دشوار یافته است. اشراف روس وانمود کردند که بخشی از غرب هستند، اما نتوانستند گذشته را حذف کنند. بنابراین، روسیه برای تثبیت جایگاه خود در محافل قدرت‌های بزرگ اروپایی مشکل داشت. سوء تفاهم اصلی در قرن نوزدهم ظاهر شد: اگرچه روسیه نقش مهمی در نابودی ناپلئون ایفا کرد اما سایر دولت‌های قدرتمند آن را به رسمیت نشناختند. زمانی که اتریش، فرانسه، پروس و بریتانیای کبیر روند دموکراتیزاسیون را آغاز کردند، روسیه ژاندارم اروپا بود. هدف اصلی آن از بین بردن جنبش‌های انقلابی داخلی و خارجی بود. علی‌رغم اینکه سایر پادشاهی‌ها مانند اتریش آماده دریافت این کمک بودند، آن‌ها همچنان معتقد بودند که روسیه بسیار قدرتمند و خطرناک است. در نتیجه، ائتلاف تحت رهبری بریتانیا با فرانسه، امپراتوری عثمانی و ساردینیا-پیمونت جنگ کریمه را با هدف اصلی این که به روسیه اجازه ندهد مناطق بیشتری از امپراتوری عثمانی در حال تضعیف دریافت کند، آغاز کرد.

این اقدامات کشورهای غربی باعث ایجاد جنبش موسوم به روسوفیلی در داخل روسیه شد. حامیان این عقاید غرب را مقصر استانداردهای دوگانه و روسوفوبیا می‌دانستند. پوتین این روایت‌ها را احیا کرده و همچنان از آنها استفاده می‌کند. در این دیدگاه، غرب نیات تهاجمی نسبت به روسیه دارد. روسیه به شناخت سایر کشورهای بزرگ از موقعیت قدرت بزرگ خود وابسته است و اغلب احساس می‌کند که به رسمیت شناختن شایسته خود را دریافت نمی‌کند.

اسناد راهبردی روسیه تثبیت آن را بر موقعیت قدرت‌های بزرگ به وضوح نشان می‌دهد. به عنوان مثال، ماده ۳ مفهوم سیاست خارجی فدراسیون روسیه ۲۰۱۶ بیان می‌کند که یکی از اهداف اصلی «تثبیت موقعیت فدراسیون روسیه به عنوان مرکز نفوذ در جهان امروز» است. ماده ۱۰ استراتژی امنیت ملی فدراسیون روسیه ۲۰۲۱ می‌گوید که سیاست دولتی روسیه به «تقویت نقش آن به عنوان یکی از مراکز تأثیرگذار جهان مدرن» کمک می‌کند. مفهوم سیاست خارجی فدراسیون روسیه ۲۰۲۳ حتی فراتر می‌رود و اذعان می‌کند که استقرار هزارانه سال دولت مستقل در روسیه و میراث فرهنگی دوران قبل، موقعیت ویژه برای این سرزمین به عنوان یک کشور-تمدن ایجاد کرده است.

همانطور که گفته شد، درک روسیه از موقعیت خود به عنوان یک قدرت بزرگ با حوزه‌های نفوذ مرتبط است. این موضوع در دو سند رسمی دیگر روسیه مورد بررسی قرار گرفته است: ۱) موافقتنامه اقداماتی برای تضمین امنیت فدراسیون روسیه و کشورهای عضو ناتو ۲) معاهده بین ایالات متحده آمریکا و فدراسیون روسیه در مورد ضمانت‌های امنیتی.

وزارت امور خارجه روسیه پیش‌نویس این اسناد را در سال ۲۰۲۱ در وب سایت رسمی خود منتشر کرد. ماده ۴ معاهده با ایالات متحده می‌گوید:« ایالات متحده آمریکا متعهد می‌شود از گسترش بیشتر سازمان پیمان آتلانتیک شمالی به سمت شرق جلوگیری کند و از الحاق این اتحاد به ایالات جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق خودداری کند.» ماده ۶ موافقتنامه با ناتو به همین ترتیب نوشته شده است: «همه کشورهای عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی متعهد می‌شوند که از هر گونه گسترش بیشتر ناتو، از جمله الحاق اوکراین و سایر کشورها، خودداری کنند.» همچنین، آن‌ها نشان می‌دهند که رهبران روسیه معتقدند که تنها کشورهای بزرگ حق تعریف روابط بین‌الملل را دارند.

همه این‌ها گواه این واقعیت است که روسیه وضعیت خود را به عنوان یک قدرت بزرگ به حوزه‌های نفوذ و به رسمیت شناختن دیگر بازیگران قدرتمند بین‌المللی مرتبط می‌کند. از نظر روسیه، کشورهای غربی خواسته‌های روسیه را برآورده نمی‌کنند. مشکل روسیه در دنبال کردن همکاری و ارتباط متقابل با فرهنگ غربی منجر به ایده‌های پارانویایی شده است. پوتین و حلقه او، نقش منحصر به فرد خود را در نظم بین‌المللی شناسایی کرده‌اند.

درک تهدید روسیه

به گفته الیاس گوتز و یورگن استون که مقاله آنها مفهوم فرهنگ استراتژیک را توضیح می‌دهد، نخبگان روسی از آسیب پذیری دولت در برابر حملات خارجی می‌ترسند. آن‌ها این موضوع را با استفاده از چهار روایت ثابت توضیح می‌دهند:

۱)روسیه خط مرزی عظیمی دارد و حفاظت از دولت در همه جا به طور همزمان دشوار است.روسیه باید دارای مناطق حائل و عمق استراتژیک باشد. این روایت حاصل تهاجمات فراوان در طول تاریخ است. برای روس‌ها مهم است که مناطق کلیدی را کنترل کنند و اجازه ندهند قدرت‌های بزرگ دیگر آنها را کنترل کنند. وجود مناطق حائل در حوزه نفوذ آن ضروری است.

۲)غرب تهدید اصلی روسیه است. این روایت از تاریخ ناشی شده است. ناپلئون و هیتلر هر دو حمله کردند و می‌خواستند روسیه را اشغال کنند. در طول جنگ سرد، دشمنان اصلی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده و ناتو بودند و ایده تهدید غربی را تقویت کردند. در این مورد، رهبران روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ناتو را به عنوان یک تهدید بالقوه انتخاب کردند. در تمام اسناد راهبردی، گسترش ناتو به عنوان یک تهدید احتمالی معرفی شده است. پس از الحاق کریمه، بیانیه‌های رسمی تهاجمی‌تر بود و مستقیماً غرب را به اقدامات تهاجمی متهم می‌کرد.

۳) رهبران روسیه تهدیدهای خارجی و داخلی را متحد می‌کنند. برای آن‌ها «انقلاب‌های رنگی» قیام‌های مردمی نیست، بلکه توطئه‌های غرب علیه رژیم‌های همسایه وفادار به روسیه اما ضعیف است و سیاستمداران طرفدار غرب را به جای خود نشاند

۴) رهبران روسیه قویاً معتقدند که غرب عمداً دولت‌های طرفدار روسیه را سرنگون کرده و در حوزه‌های نفوذ روسیه مداخله کرده است. آن‌ها می‌ترسیدند که نتیجه نهایی اعتراضات و انقلاب در روسیه باشد.

علی‌رغم ترس کرملین، قبل از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲، هیچ تهدیدی برای انقلاب رنگی در روسیه وجود نداشت. در آن زمان و اکنون، هیچ جنبش مخالفی در این ایالت وجود ندارد که بتواند رژیم ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه را سرنگون کند. مقامات روسی بر این باورند که ناتو ایده آن‌ها را مبنی بر قدرت بزرگ بودن با حوزه‌های نفوذ تهدید می‌کند.

همانطور که گفته شد، ایده غرب متجاوز که می‌خواست روسیه را شکست دهد و نابود کند، در قرن نوزدهم پس از فروپاشی کامل نیروهای مسلح روسیه در جنگ کریمه شکل گرفت. بعدها، این ایده دوباره توسعه یافت و با وضعیت سیاسی فعلی روسیه سازگار شد. جورج کنان در اثر خود به نام «منابع رفتار شوروی» نوشت که هدف اصلی کمونیست‌هایی که پس از نابودی امپراتوری روسیه به قدرت رسیدند، تامین این قدرت بود. برای این کار ابتدا بر دشمنان داخلی و سپس بر دشمنان خارجی تمرکز کردند. برای کمونیست‌های روسیه، دنیای خارج تهاجمی بود، بنابراین آن‌ها مجبور بودند نظم بین‌المللی موجود را تغییر دهند. این تزها شباهت زیادی با تصورات کنونی تهدید روسیه دارند. به عقیده تصمیم گیرندگان شوروی، بین دشمنان داخلی و خارجی ارتباطی وجود داشت. اپوزیسیون داخلی فقط می‌توانست به عنوان حامیان و حمایت شده توسط سرمایه داری متخاصم وجود داشته باشد. آن‌ها تا زمانی که به حضور سرمایه داری در داخل کشور اذعان داشتند، می‌توانستند دشمنان داخلی خود را اینگونه به تصویر بکشند. پس از نابودی رسمی ایدئولوژی دشمن در داخل اتحاد جماهیر شوروی، آن‌ها برای توجیه رژیم توتالیتر و سرکوب در داخل دولت نیاز به حفظ ایده دشمن خارجی داشتند.

زبیگنیو برژینسکی محقق آمریکایی در سال ۱۹۹۴ نوشت که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کاخ سفید استراتژی بزرگ را از مهار گسترش شوروی به همکاری عمیق با روسیه دموکراتیک تغییر داد. هدف اصلی چنین همکاری، حمایت کامل از بوریس یلتسین، رئیس جمهور روسیه بود. روسیه از حمایت مالی عظیم و همچنین به رسمیت شناختن سیاسی و بین‌المللی برخوردار شد. ایالات متحده حتی به حق روسیه برای مداخله در کشورهای همسایه اعتراف کرد. به گفته دولت آمریکا، این به عنوان هزینه پایان دادن به دوره طولانی رویارویی با اتحاد جماهیر شوروی قابل قبول بود. با این حال، رهبران روسیه در همکاری دوجانبه خوش‌بینی مشابهی نداشتند. دو سوم جمعیت روسیه این عقیده را داشتند که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اشتباهی غم انگیز بود که باید اصلاح شود. انگیزه امپراتوری روسیه قوی‌تر از آن بود که ایالات متحده می‌خواست تشخیص دهد. برژینسکی در سال ۱۹۹۴ استدلال کرد که تمایل روسیه برای کنترل کشورهای پس از فروپاشی شوروی باعث تنش‌های آینده با ناتو خواهد شد. این پیش‌بینی‌ها به حقیقت پیوست. روسیه به طور کامل با ایده گسترش ناتو به شرق مخالف بود. در ژوئن ۱۹۹۵، شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه گزارشی با عنوان «روسیه و ناتو» منتشر کرد. در این بیانیه آمده است که گسترش ناتو می‌تواند به «اولین بحران جدی در روابط روسیه و غرب از زمان پایان جنگ سرد» منجر شود. بعدها روسیه مدعی شد که غرب از ضعف خود در برابر آن استفاده کرده است. در مفهوم امنیت ملی فدراسیون روسیه در سال ۱۹۹۷، گسترش آینده ناتو به شرق غیرقابل قبول تعریف شد، زیرا تهدیدی برای امنیت ملی روسیه بود. روسیه از طریق چنین اظهاراتی شروع به بازتعریف دشمن اصلی خود کرد. این دوره از فرهنگ استراتژیک روسیه زمانی به پایان رسید که پوتین در سال ۱۹۹۹ به قدرت رسید. پوتین با به ارث بردن دولتی که اکنون غرب را به عنوان دشمن اصلی خود داشت، تلاش کرد تهدیدی را که ادعا می‌شد دشمن ایجاد کرده بود، برآورده کند.

پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی، پوتین و دیگر نخبگان احساس نارضایتی علیه اروپا و ایالات متحده یا به اصطلاح غرب جمعی را انتخاب کردند. آن‌ها این کار را به دلیل جهان بینی و تجربه خود در دوران جنگ سرد انجام دادند. پوتین و حلقه او نمایندگان «بزرگترین نسل» اتحاد جماهیر شوروی هستند. آن‌ها بزرگ شدند و زمانی که دولت در بالاترین نقطه قدرت قرار داشت و یک امپراتوری عظیم اروپایی را تحت کنترل داشت، به بالاترین مراحل شغلی خود دست یافتند. آن‌ها در سرویس مخفی و نیروهای مسلح خدمت می‌کردند، بنابراین آن‌ها به یک طبقه خاص تعلق داشتند. این به آن‌ها اجازه می‌داد تا مزایایی را دریافت کنند که برای افراد بسیار کمی مقرون به صرفه است. در آن زمان غرب برای آنها حریف بود و می‌خواست با تبلیغات و ترویج ارزش‌های غربی شوروی را نابود کند. پس از پایان جنگ سرد، برای بسیاری از آنها، غرب همچنان دشمن بود.

این مرحله دوم فرهنگ استراتژیک روسیه با رویارویی گام به گام با غرب مشخص می‌شود. روسیه خود را قربانی نظم ناعادلانه بین‌المللی معرفی می‌کند. کرملین آمریکا را به تمایل به ساختن و حفظ دنیای تک قطبی متهم کرد. علاوه بر این، ناتو به عنوان عنصر اصلی مخرب در معماری امنیتی اروپا معرفی می‌شود که روسیه را ملزم می‌کند از خود محافظت کند. از سال ۲۰۰۰ مفهوم امنیت ملی فدراسیون روسیه، ناتو به عنوان تهدید اصلی تلقی شده است. با این حال، پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، پوتین امیدوار بود که روابط قوی‌تری با ایالات متحده بر اساس مبارزه با تروریسم ایجاد کند. بعداً او به پیوستن به ناتو ابراز علاقه کرد و ناتو می‌خواست به روسیه موقعیت منحصر به فردی تقریباً برابر با یک کشور عضو بدهد. پس از انقلاب‌های رنگی گرجستان و اوکراین در سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۴ و تمایل زیاد ایالات متحده برای گسترش اتحاد، روابط رو به زوال گذاشت. پس از نشست سران ناتو در بخارست در سال ۲۰۰۸، زمانی که ائتلاف اعلام کرد که گرجستان و اوکراین روزی به عضویت ناتو در می‌آیند، روسیه رسما اعلام کرد که برای جلوگیری از پیوستن آن‌ها به هر کاری که ممکن است انجام خواهد داد. سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه به خبرنگاران گفت: «ما تمام تلاش خود را برای جلوگیری از پیوستن اوکراین و گرجستان به ناتو و جلوگیری از تشدید جدی اجتناب‌ناپذیر روابطمان با ناتو و همسایگانمان انجام خواهیم داد». هفتاد و هفت درصد از جمعیت روسیه از چنین سیاستی حمایت کردند و رای دادند که اوکراین در ناتو تهدیدی برای منافع امنیت ملی روسیه خواهد بود.

جنگ روسیه و گرجستان، امتناع کشورهای غربی از امضای قراردادهای امنیتی و انقلاب در کشورهای عربی، درک تهدید را در روسیه افزایش داد. شواهد بعدی در چشم پوتین، اعتراضات در روسیه پس از انتخابات در سال ۲۰۱۱ بود. او مدعی شد که معترضان توسط ایالات متحده حمایت و حمایت می‌شوند. در سال ۲۰۱۴، زمانی که ویکتور یانوکوویچ، رئیس جمهور سابق اوکراین پس از انقلاب کرامت به روسیه گریخت، پوتین به شدت ایالات متحده را مقصر دانست. پس از الحاق غیرقانونی کریمه به روسیه، پوتین لفاظی‌های خود را در مورد تجاوزات ادعایی غرب تقویت کرد. شواهد، تحریم‌های اقتصادی، به رسمیت نشناختن کریمه به عنوان بخشی از روسیه و استراتژی جدید ناتو بود. ناتو تصمیم گرفت چهار گردان را در لهستان و کشورهای بالتیک در یک پایگاه چرخشی مستقر کند. همچنین تعداد تمرینات نظامی ناتو افزایش یافت. اتحاد چنین اقداماتی را به عنوان یک اقدام بازدارنده ارائه کرد. روسیه آنها را به عنوان یک رویارویی می‌دید.

در دکترین نظامی روسیه در سال ۲۰۱۴، روسیه افزایش پتانسیل قدرت ناتو و گسترش آن را به عنوان یکی از اصلی‌ترین خطرات نظامی خارجی که می‌تواند منجر به تهدیدات نظامی شود، تشخیص داد. خطر دیگر مربوط به حوزه‌های نفوذ، استقرار رژیم‌های طرفدار غرب بود که سیاست‌های آن‌ها منافع فدراسیون روسیه را در ایالت‌های همجوار با از جمله با سرنگونی نهادهای قانونی دولتی آن تهدید می‌کرد. استراتژی امنیت ملی سال ۲۰۱۵ همچنان به این لفاظی‌ها ادامه می‌دهد و در ماده ۱۲ بیان می‌کند که سیاست مستقل روسیه با مخالفت ایالات متحده و متحدانش روبرو شده است که می‌خواستند سلطه خود را در جهان بازیابند و با استفاده از همه ابزارهای قدرت به جز ارتش تلاش می‌کردند این کار را انجام دهند. این سند افزایش پتانسیل نظامی ناتو و گسترش آن را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی روسیه تعریف می‌کند. در ماده ۶۱ مفهوم سیاست خارجی ۲۰۱۶ آمده است که گسترش ژئوپلیتیکی ناتو و امتناع کشورهای غربی از ایجاد چارچوب همکاری امنیتی مشترک اروپایی باعث ایجاد بحران در روابط روسیه و غرب شده است. همچنین، این سند به گسترش ارزش‌های غربی می‌پردازد که برای جامعه روسیه خطرناک است. همه این اسناد درک رهبران روسیه از تهدید غرب را نشان می‌دهد.

وقتی همه‌گیری ویروس کرونا در سال ۲۰۱۹ شروع شد، گفتمان روسیه نسبت به غرب کمتر تهاجمی شد و برای غلبه بر این همه‌گیری متمرکز شد. با این حال، استراتژی امنیت ملی در سال ۲۰۲۱ به ترویج روایت‌های ضد غربی ادامه داد و کشورهای غربی را به عنوان دشمن معرفی کرد. در این سند، کشورهایی به‌عنوان کشورهای غیردوست معرفی شدند که سعی کردند از مشکلات اجتماعی و اقتصادی در فدراسیون روسیه برای از بین بردن وحدت داخلی آن، تحریک و رادیکال کردن یک جنبش اعتراضی، حمایت از گروه‌های حاشیه‌ای و ایجاد تفرقه در جامعه روسیه استفاده کنند. با انجام این کار، کرملین مدعی شد که تظاهرات در داخل روسیه تنها می‌تواند توسط جمعیت ضد روسیه انجام شود و توسط غرب تامین مالی شود. این منعکس‌کننده ادعاهای مداوم اتحاد جماهیر شوروی بود که مخالفت‌ها توسط دولت‌های سرمایه داری تامین می‌شد. پوتین چندین بار در دو سخنرانی در ۲۱ و ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ تکرار کرد که غرب تهدیدی برای روسیه است. در آن شرایط، روسیه نمی‌توانست اجازه گسترش بیشتر ناتو را بدهد. کرملین حتی شروع تهاجم را با استفاده از ماده ۵۱ منشور ملل متحد به عنوان حق دفاع مشروع پیشگیرانه در برابر تهدیدات نظامی توجیه کرد.

جمع بندی تصورات تهدید روسیه مستلزم توجه کلیدی به غرب است زیرا نقش غرب با سایر تهدیدات روسیه در ارتباط است. از نظر روسیه، گسترش ناتو کمتر یک تهدید نظامی بود تا یک مداخله ناعادلانه در حوزه نفوذ روسیه. پوتین قویاً معتقد است که همه انقلاب‌های رنگی برای سرنگونی دولت‌های وفادار روسیه با هدف نهایی سرنگونی رژیم پوتین در روسیه انجام شده است. روسیه یک رژیم خودکامه است که برای توجیه سرکوب‌های داخل کشور به دشمن خارجی نیاز دارد. زمانی که اتحاد جماهیر شوروی یا امپراتوری روسیه بود همین اتفاق افتاد. سرانجام، رهبران و مردم روسیه معتقد بودند که روسیه یک تمدن منحصر به فرد است که باید از آن محافظت شود و دائماً در معرض تهدید تهاجم، معمولاً از طرف غرب، قرار دارد.

درک نگرش روسیه نسبت به استفاده از زور

آخرین ویژگی فرهنگ استراتژیک روسیه که تحلیل می‌شود، نگرش آن به استفاده از زور در مناقشات بین‌المللی است. این عنصر شایسته تجزیه و تحلیل جداگانه است زیرا استفاده از زور نقش مهمی در تفکر استراتژیک روسیه دارد. مهم است که بدانیم روسیه چه زمانی و چرا نیروی نظامی را بر مذاکره ترجیح می‌دهد. درک این موضوع بینشی را در مورد اینکه چرا روسیه در سال ۲۰۲۲ تهاجم تمام عیار به اوکراین را آغاز کرد، فراهم می‌کند.

Anna Antczak می‌نویسد که نظامی‌گری عنصر جداگانه‌ای از فرهنگ استراتژیک روسیه است. می‌توان آن را نقش ویژه جنگ و نیروهای مسلح در ساختن هویت ملی توصیف کرد. ویلتنبورگ اشاره می‌کند که روسیه از نیروی نظامی خود برای اثبات قدرت خود به عنوان یک دولت استفاده می‌کند. تمایل روسیه به استفاده از نیروهای مسلح با معرفی خود به عنوان یک قدرت بزرگ مرتبط است. او سه مورد را برجسته می‌کند که احتمال دارد روسیه از نیروی نظامی استفاده کند. نخست زمانی که احتمال درگیری خارجی افزایش می‌یابد، زیرا می‌تواند امنیت ملی را کاهش دهد. دوم زمانی است که روسیه مسئولیت حوزه نفوذ خود را بر عهده می‌گیرد و دفاع نظامی ارائه می‌دهد. سوم زمانی است که روسیه می‌تواند از نقض حقوق دیاسپورای روسیه در کشورهای همسایه یا «خارج از کشور نزدیک» به عنوان دلیل استفاده کند. برای روسیه، استفاده از نیروی نظامی ابزار مشروع سیاست خارجی است. حتی بیشتر از آن، روسیه بر این باور است که تنها قدرت‌های بزرگ حق دارند به این شکل عمل کنند. درک رفتار ظاهراً وحشیانه روسیه مستلزم بررسی تحول تاریخی رویکرد روسیه در استفاده از زور است.

سیر تکاملی

نگرش رهبران روسیه در استفاده از زور توسط امپراتور روسیه الکساندر سوم به خوبی توصیف شده است که گفت روسیه فقط دو متحد دارد، ارتش و نیروی دریایی. پوتین این جمله را در یکی از جلسات عمومی خود تکرار کرد. از آن زمان، قدرت نظامی به دلیل منابع انسانی عظیم روسیه، نقش مهمی در فرهنگ استراتژیک روسیه ایفا کرده است. سربازان همیشه در دسترس بودند و به راحتی قابل تعویض بودند. چنین وضعیتی ابزار بسیار ارزانی را برای حل اختلافات بین‌المللی در اختیار روسیه قرار داد. علاوه بر این، روسیه از قرن شانزدهم از طریق تسخیر سرزمین‌ها به طور قابل توجهی رشد کرده است. چنین سیاست خارجی مستلزم یک نیروی مسلح قوی بود. در نهایت، انجام چنین اقدامات وحشیانه‌ای مستلزم شکل حکومتی استبدادی بود. رهبران روسیه مدت‌هاست که این نگرش‌ها را نسبت به استفاده از زور علیه سایر کشورها و جمعیت خود روسیه پذیرفته و ترویج می‌کنند.

حکومت پوتین به الگوی طولانی استفاده از زور برای حل اختلافات و پیشبرد منافع روسیه ادامه داده است. وقتی پوتین به قدرت رسید، قول بازگشت به ثبات را داد. مراسم تحلیف او هدف اصلی رژیم آینده را برجسته کرد: روسیه یک کشور متمرکز با نیروهای مسلح قوی خواهد بود.

پوتین، به عنوان یک افسر سابق کا گ ب، به وضوح درک می‌کرد که نیروی نظامی چه نقش عظیمی در معرفی روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ ایفا می‌کند. پس از عملیات ناتو در کوزوو، روسیه به عنوان یک کشور ضعیف معرفی شد که نتوانست از منافع خود در این منطقه محافظت کند. کمپین کوزوو پوتین را متقاعد کرد که غرب می‌خواهد روسیه را نابود کند. او ساخت نیروهای مسلح قدرتمند روسیه را تنها راه جلوگیری از آن می‌دانست. در ۱۰ ژانویه و ۲۱ آوریل ۲۰۰۰، پوتین مفهوم جدید امنیت ملی و دکترین نظامی روسیه را امضا کرد. این مفهوم نشان می‌دهد که نیروی نظامی یکی از جنبه‌های اساسی روابط بین‌الملل باقی مانده است. دکترین نظامی روسیه نیز به همین شیوه توسعه یافت و نیاز به نیروهای مسلح قوی را ترویج کرد. بنابراین، در سال ۲۰۰۱ بازسازی نیروهای مسلح روسیه آغاز شد. هدف اصلی اصلاحات ایجاد نیروی نظامی بود که بتواند ترس را در داخل حوزه نفوذ روسیه ایجاد کند. کرملین متوجه شد که روسیه قادر به ایجاد بلوک یا اتحادیه‌ای مشابه ناتو یا اتحادیه اروپا نیست. بنابراین، تنها ابزار ممکن برای نفوذ ترس بود. این نقطه‌ای بود که نظامی‌گری در روسیه قوی‌تر شد.

اولین سیگنال هشدار دهنده سخنرانی پوتین در کنفرانس سیاست امنیتی مونیخ در سال ۲۰۰۷ بود. پوتین مستقیماً آمریکا را به استفاده از نیروی نظامی در عرصه بین‌المللی متهم کرد. او ناتو و اتحادیه اروپا را به استفاده از زور علیه سایر کشورها بدون قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متهم کرد. پوتین همچنین گفت که روسیه بدون تایید سازمان ملل از نیروهای مسلح استفاده نخواهد کرد. با این حال، او به حق روسیه برای دفاع از خود اشاره کرد که به عنوان استدلال اصلی برای تجاوز به اوکراین در سال ۲۰۲۲ استفاده می‌شود]

در سال ۲۰۰۸، پس از نشست بخارست که ناتو اعلام کرد که اوکراین و گرجستان اعضای ائتلاف خواهند بود، لاوروف به ایستگاه رادیویی اکو مسکو گفت: «ما هر کاری که ممکن است برای جلوگیری از پیوستن اوکراین و گرجستان به ناتو انجام خواهیم داد» و روسیه این کار را انجام داد. چهار ماه پس از اعلام ناتو، نیروهای خود را برای شکست گرجستان فرستاد. دلیل دیگر حمله روسیه به گرجستان این بود که نشان دهد روسیه برای مقابله با غرب به اندازه کافی قدرتمند است. روسیه می‌خواست کشورهای غربی به این نتیجه برسند که قادر به رقابت با قدرت روسیه در حوزه‌های نفوذ آن نیستند. پس از یک جنگ موفقیت‌آمیز سریع و پنج روزه و پاسخ ضعیف غرب، رهبران روسیه متقاعد شدند که با استفاده از نیروی نظامی وحشیانه می‌توانند دستاوردهای بیشتری داشته باشند. در نتیجه، روسیه به نوسازی نیروهای مسلح خود ادامه داد تا بتواند با استفاده از روش‌های ترکیبی، عملیات نظامی موفقی را در خارج از کشور انجام دهد.

روسیه، به رهبری پوتین، نوسازی عظیمی از نیروهای مسلح را آغاز کرد تا نیروی نظامی قدرتمندی ایجاد کند که بتواند به دستیابی به اهداف استراتژیک کمک کند. پس از افزایش قدرت نظامی روسیه، پوتین شروع به متهم کردن غرب به راه اندازی درگیری‌های مسلحانه و نقض منشور سازمان ملل کرد. با انجام این کار، روسیه شروع به ایجاد مبنای قانونی برای درگیری‌های بیشتر کرد. برای کرملین، جنگ علیه گرجستان برتری قدرت نظامی بر مذاکرات را ثابت کرد. همچنین نشان داد که اگر روسیه در آینده نیز چنین کند مجازات نخواهد شد. پوتین با این آگاهی در سال ۲۰۱۴ کریمه را تصرف کرد و هشت سال بعد بزرگترین جنگ اروپا از پایان جنگ جهانی دوم را آغاز کرد.

چرا اوکراین؟

فرهنگ استراتژیک روسیه از سه باور اصلی تشکیل شده است. اول، رهبران و جامعه روسیه معتقدند که روسیه یک قدرت بزرگ است. ثانیاً، این موقعیت قدرت بزرگ به شدت با حق داشتن حوزه‌های مورد علاقه، به ویژه در کشورهای پس از شوروی، مرتبط است. سوم، روس‌ها خود را مدافع ارزش‌های سنتی و یک تمدن منحصر به فرد معرفی می‌کنند. این باورها کرملین را به این نتیجه رساند که جهان غرب به رهبری ایالات متحده، دشمن اصلی آن است زیرا در برابر تلاش روسیه برای کنترل کشورهای خارج نزدیک خود عقب نشینی می‌کند. غرب همچنین به عنوان یک دشمن فرهنگی دیده می‌شود زیرا ارزش‌ها و سبک زندگی آن در جهان محبوب‌تر از روسیه است. برای مقابله با این تهدیدات ادعایی، روسیه به نیروهای مسلح قوی نیاز دارد و رهبران روسیه در استفاده از آنها در طول تاریخ تردیدی نداشته‌اند. حوزه‌های نفوذ نیز برای روسیه به عنوان مناطق حائل ارزش دیگری دارد. در این راه اوکراین نقش ویژه‌ای برای روسیه ایفا می‌کند. پوتین و حلقه او به وضوح فهمیدند که غرب به روسیه حمله نخواهد کرد. رهبران غربی تمایل خود را برای همکاری با روسیه حتی پس از اشغال کریمه در سال ۲۰۱۴ نشان داده‌اند. آن‌ها همچنین به صراحت اعلام کردند که نیروهای ناتو در اوکراین جنگ نخواهند کرد. برای روسیه، غرب یک دشمن ایدئولوژیک است و این به تنهایی سرکوب داخلی را توجیه می‌کند زیرا رهبران کرملین مدعی هستند که غرب با گروه‌هایی در داخل روسیه تبانی می‌کند تا آن را بی‌ثبات کند. اهمیت اوکراین با وضعیت روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ مرتبط است. برژینسکی در اواخر سال ۱۹۹۴ نوشت که استقلال اوکراین در مسکو اشتباه و تهدیدی برای موقعیت قدرت جهانی روسیه تلقی می‌شود.

اوکراین بزرگترین کشور اروپایی است و از نظر منابع طبیعی غنی است. پایتخت آن، کیف، معنای ایدئولوژیکی دیرینه‌ای برای روسیه دارد. در آنجا بود که جمعیت روس کیوان توسط ولدیمیر کبیر در سال ۹۸۸ تقدیس شد. پوتین در مقاله خود در مورد اتحاد روس‌ها و اوکراینی‌ها نوشت که این دو ملت و بلاروس‌ها به یک زبان صحبت می‌کردند، روابط اقتصادی و یک دین واحد داشتند.. سپس به حقایق شبه تاریخی درباره اوکراین ادامه داد. یک جمله می‌گفت: «اوکراین مدرن کاملاً محصول دوران شوروی است».این کلمات توضیح می‌دهند که پوتین چگونه اوکراین را درک می‌کند. سرزمین‌های عظیم اوکراین بخشی از امپراتوری روسیه بود، چندین نبرد اصلی جنگ جهانی دوم در اوکراین رخ داد و بسیاری از کارخانه‌ها و کارخانه‌های مهم در دوره شوروی در اوکراین قرار داشتند. این تنها چند دلیل است که چرا روس‌ها در برابر ایده استقلال اوکراین مقاومت می‌کنند.

تنش بین اوکراین و روسیه درست پس از استقلال آن‌ها ظاهر شد. در سال ۱۹۹۱، قبل از ایجاد CIS، یلتسین می‌خواست اوکراین را بازپس گیرد، اما قدرت کافی برای این کار را نداشت. تنها راه حل این بود که اجازه دهیم اوکراین مستقل شود و درگیر بدخواهی شود. در طول دهه ۱۹۹۰ تنش‌هایی بین دو کشور وجود داشت اما روسیه جرات رویارویی مستقیم با آن‌ها را نداشت. مسائل مربوط به کریمه و ناوگان دریای سیاه یکی از محرک‌های اصلی در سیاست خارجی روسیه بود. رهبران روسیه رسماً اعلام کردند که کریمه سرزمین روسیه است و هیچ کس ناوگان دریای سیاه را از بین نخواهد برد. پس از یک سری رویدادها، روسیه و اوکراین در سال ۱۹۹۷ پیمان دوستی را امضا کردند. این سند بالاترین نقطه همکاری آنها بود. پس از به قدرت رسیدن پوتین در سال ۲۰۰۰، روابط آنها به سمت دیگری رفت.

پوتین در آغاز حکومت خود با تصمیم اوکراین برای پیوستن به ناتو مخالفت نکرد. در سال ۲۰۰۲، او پس از نشست پراگ گفت که منافع روسیه تحت تأثیر روابط خوب اوکراین با ناتو قرار نگرفته است. شش سال بعد، او درباره عضویت اوکراین به عنوان یک چیز غیرقابل قبول صحبت کرد. آغاز قرن بیست و یکم شاهد رژه انقلاب‌های رنگی بود. انقلاب نارنجی اوکراین در سال ۲۰۰۴ گواه این بود که جامعه اوکراین نمی‌خواست بخشی از جهان روسیه باشد و ارزش‌های غربی مشترک داشت. برای روس‌ها، آن انقلاب معنای دیگری داشت، غرب این اعتراض را برای سرنگونی یک دولت وفادار به روسیه در حوزه نفوذش سازماندهی کرد. سیاستگذاران و تحلیلگران سیاسی روسیه ادعا کردند که ایالات متحده از دموکراسی‌سازی برای تضعیف موقعیت بین‌المللی روسیه استفاده کرده و ادعا کردند که این یک تهدید مستقیم است. با توجه به نوسازی ناقص نیروهای مسلح، پوتین از ابزارهای دیگری برای کنترل دولت طرفدار غرب اوکراین استفاده کرد. اینها باج‌گیری گاز، جنگ‌های تجاری و سیاستمداران طرفدار روسیه بودند که ترس از حمله ناتو را برانگیختند. متأسفانه برای جامعه اوکراین، پوتین به اهداف خود رسید و توانست اوکراین را تحت نفوذ روسیه نگه دارد.

رویداد اصلی که باعث شد پوتین به این نتیجه برسد که اوکراین در حال خارج شدن از مدار روسیه است، اجلاس بخارست ۲۰۰۸ نبود، بلکه انقلاب کرامت از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴ بود. سوی دیگر، انقلاب کرامت، زمانی که جامعه اوکراین با چرخش دولت اوکراین به سمت روسیه مخالفت کرد، یک فوران آتشفشانی بود. به درخواست یانوکوویچ، پوتین به رئیس جمهور سابق اوکراین کمک کرد تا به روسیه فرار کند. برای روسیه، این بدان معنا بود که اوکراینی‌ها می‌خواستند در کنار غرب باشند. کرملین این را غیرقابل قبول تلقی کرد زیرا می‌تواند اعتبار داخلی و خارجی دولت روسیه را تضعیف کند و نمونه‌ای برای مخالفان روسیه باشد، زیرا زمانی که خاطرات اعتراضات سال ۲۰۱۲ در روسیه هنوز تازه بود، آغاز شد.

از جمله دلایل اهمیت اوکراین برای روسیه موقعیت جغرافیایی آن است. نخبگان و مردم روسیه نظرات مشترکی در مورد استقلال اوکراین و جهت‌گیری غربگرایانه آن و همچنین وحدت بین دو ملت دارند. در تاریخ و تکامل همکاری روسیه و اوکراین، تنش و جنگ غیرمعمول نبود. سرانجام، نگرش روسیه به استفاده از زور، اشغال کریمه در سال ۲۰۱۴ را توجیه کرد. در اواخر همان سال، روسیه جنگ نیابتی را در شرق اوکراین آغاز کرد و از نیروهای مسلح خود برای مداخله در اوکراین استفاده کرد. پس از سال ۲۰۱۵، زمانی که اوکراین توافقنامه مینسک را امضا کرد، روسیه به فشار بر اوکراین با استفاده از ابزارهای اقتصادی و دیپلماتیک ادامه داد. کرملین انتخاب رئیس جمهور ولادیمیر زلنسکی در سال ۲۰۱۹ را به عنوان سیگنالی برای کنترل و دستکاری رهبران اوکراین تفسیر کرد. وعده اصلی زلنسکی در طول مبارزات انتخاباتی توقف درگیری بود. برای پوتین، او یک کمدین بود. پس از خروج نیروها از زولوته در نوامبر ۲۰۱۹، دو رئیس جمهور رو در رو در اجلاس فرمت نرماندی در دسامبر ملاقات کردند. دو کشور نزدیکتر شدند. با این حال این رایطه دوام نیاورد. سیاست اوکراین به سمت غرب و ضد روسیه تبدیل شد. در سال ۲۰۲۰، ناتو به اوکراین وضعیت شریک فرصت پیشرفته اعطا کرد. این سیگنالی بود که سیاستگذاران اوکراینی از ایده پیوستن به ائتلاف دست برنداشته‌اند. همچنین، زلنسکی با مسدود کردن کانال‌های تلویزیونی آن‌ها علیه الیگارش‌های طرفدار روسیه در اوکراین شروع به کار کرد. ویکتور مدودچوک، مشهورترین آنها، پدرخوانده دختر پوتین بود. برای پوتین، این به معنای گامی جدید در تشدید تنش بود.

روسیه یک تمرین نظامی بزرگ به نام Zapad-۲۰۲۰ را به عنوان تمرینی برای تهاجم احتمالی انجام داد. در سال ۲۰۲۱، روسیه ۱۰۰۰۰۰ سرباز را در نزدیکی مرز اوکراین مستقر کرد. کرملین شروع کرد به این باور که غرب یک اوکراین ضد روسیه ایجاد کرده است. این اقدامات به عنوان تهدیدی برای اهداف ایدئولوژیک و استراتژیک روسیه برای کنترل اوکراین و همچنین تهدیدی از سوی غرب تلقی می‌شد. پوتین آخرین ادعا را در سخنرانی‌های خود در ۲۱ و ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ تکرار کرد و در این سخنرانی‌ها اهمیت موقعیت جغرافیایی اوکراین و تهدید غرب را برجسته کرد. روسیه به اوکراین حمله کرد زیرا کرملین گروگان روایت‌های رادیکالیزه آن شد. غرب از پذیرش اصرار روسیه بر کنترل انتخاب‌های سیاست خارجی اوکراین یا سنت روسیه در استفاده از زور بر ابزار قدرت خودداری کرد. اوکراین به موضوع مناقشه در روابط روسیه و غرب تبدیل شد. روسیه اوکراین را می‌خواست، اما اوکراین نپذیرفت. از سوی دیگر، اوکراین خواهان غرب بود، اما غرب از پذیرش کامل و سریع آن خودداری کرد.

نتیجه‌گیری و پیشنهادات

تئوری فرهنگ استراتژیک دیدگاهی جایگزین از عقلانیت دولت نسبت به آنچه که توسط نظریه‌های جریان اصلی روابط بین الملل ارائه می‌شود، ارائه می‌دهد. زمانی که کشورهای غیرغربی تحلیل می‌شوند، این امر به وضوح مشاهده می‌شود، زیرا آنها دیدگاه متفاوتی نسبت به عقلانیت در غرب دارند. تحلیلگران غربی اغلب به اشتباه این دیدگاه را غیرمنطقی می‌دانند، اگرچه این دیدگاه صرفاً مبتنی بر دیدگاهی جایگزین از هزینه‌ها و منافع است. روسیه نمونه خوبی از چنین «غیر عقلانی» است. نخبگان آن آشکارا شیوه‌های تفکر و رفتار منحصر به فرد را در روابط بین الملل اعلام می‌کنند. قبل از تجاوز به اوکراین، پوتین و رژیم او بارها غرب را به اقدامات «ناعادلانه» متهم کردند. آن‌ها همچنین سیگنال‌های مستقیم دادند که استقلال اوکراین یک اشتباه است و جهت‌گیری غربگرایانه آن غیرقابل قبول است. رهبران اوکراین و غرب با علم به اینکه نه اوکراین و نه غرب قصد تهاجمی نسبت به روسیه ندارند، این هشدارها را نادیده گرفتند و درک نکردند که روسیه تهدیدها را متفاوت از آنها درک می‌کند.

کنار هم قرار دادن سه عنصر فرهنگ استراتژیک روسیه به این نتیجه می‌رسد که تمایل روسیه برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ توسط غرب مورد تهدید قرار گرفته است، بنابراین روسیه معتقد است که برای محافظت از خود به نیروهای مسلح قوی نیاز دارد. امپراتوری روسیه و اتحاد جماهیر شوروی به همین نتیجه رسیدند. در این مورد، فرهنگ استراتژیک روسیه تکامل و تغییر نکرده است. دوره کوتاهی که روسیه می‌خواست دموکراتیک باشد و با غرب همکاری کند به خودکامگی و تقابل ختم شد. فرهنگ استراتژیک روسیه باعث می‌شود کرملین نیروی نظامی را برای حل اختلافات ترجیح دهد و در نتیجه احتمال جنگ را بیشتر کند. علاوه بر این، اوکراین به طور تصادفی انتخاب نشد. روسیه و اوکراین در تاریخ خود درگیری‌های عظیمی داشته‌اند. اوکراین کلید ادعاهای امپراتوری روسیه است. بدون اوکراین، روسیه یک قدرت بزرگ منطقه‌ای است اما نه یک قدرت جهانی.

استقلال اوکراین ادعاهای روسیه در مورد تسلط منطقه‌ای و موقعیت قدرت بزرگ را تهدید می‌کند. کرملین اوکراین را یک پروژه غربی می‌بیند و آژانس آن را رد می‌کند، که با دیدگاه روسیه که آژانس برای قدرت‌های بزرگ محفوظ است، سازگار است. رهبران روسیه تمام ابزارهای قدرت را به کار گرفته‌اند تا اوکراین را تحت کنترل خود نگه دارند. هنگامی که اینها شکست خوردند، کرملین تصمیم گرفت کشور را با تلاش برای مداخله نظامی سریع و موفقیت‌آمیز اشغال کند. این نشان می‌دهد که دولت‌هایی با عقاید متفاوت متفاوت عمل می‌کنند. هیچ یک از اختلافات روسیه با اوکراین در سال ۲۰۲۲ آنقدر حل نشدنی نبود که مذاکره هیچ شانسی برای حل آنها نداشت. در عوض، روسیه راه بی‌رحمانه تهاجم را انتخاب کرد.

بررسی اختلاف روسیه و اوکراین از این ادعا پشتیبانی می‌کند که نظریه فرهنگ استراتژیک توضیحات منحصر به فردی ارائه می‌دهد و افزوده مهمی برای مطالعه روابط بین الملل است. اگرچه این نظریه در طول جنگ سرد برای درک اتحاد جماهیر شوروی توسعه یافت، اما امروزه هنوز معتبر است. استدلال محکمی وجود دارد که کاربرد آن از پایان جنگ سرد افزایش یافته است. رژیم‌های خودکامه هویت‌های خود را ایجاد کرده‌اند و نخبگان آنها دارای سوگیری‌ها و تجربیات متفاوتی هستند. برای جلوگیری از اشتباهات مشابه در آینده، مفهوم فرهنگ استراتژیک باید بهتر در مطالعه روابط بین الملل و امور امنیت ملی ادغام شود. سیاستگذاران و محققان غربی نیز باید با استفاده از این نظریه، تحلیل جامع‌تری از روسیه، چین، ایران و کره شمالی انجام دهند. این تجزیه و تحلیل نشان می‌دهد که در کجا اعتقادات و ترجیحات آنها با آنچه در غرب رایج است متفاوت است و به تصمیماتی که در غیر این صورت وسوسه می‌شود آنها را غیرمنطقی بدانند عقلانیت بخشیده است.

مفهوم فرهنگ استراتژیک برای تحلیل نه تنها دشمنان، بلکه برای دولت‌ها و ملت‌های دوست نیز مفید است. جنگ روسیه و اوکراین نشان داد که تنها چند نفر در غرب می‌دانستند که اوکراینی‌ها چه کسانی هستند. این جنگ بسیاری را در غرب با این ایده بیدار کرد که اوکراین می‌خواهد کشور مستقلی باشد و به حوزه نفوذ روسیه تعلق ندارد و اکثر اوکراینی‌ها اعتقادات مشابهی با روس‌ها نداشتند. در این مورد، مفهوم فرهنگ استراتژیک می‌تواند به درک اینکه نخبگان اوکراینی چه اعتقادی دارند، چگونه تهدید را درک می‌کنند و جامعه چه فکری می‌کند کمک کند.

تحقیقات آتی نیز باید بر تحلیل جامع‌تری از روسیه متمرکز شود. این مقاله تنها به طور مختصر به مسائل خرده فرهنگ‌ها و جامعه پرداخته است، اما این حوزه‌ها زمینه پرباری را برای تحقیقات گسترده‌تر فراهم می‌کند. این مقاله بر سخنرانی‌ها و سخنرانی‌های پوتین متمرکز شده است، زیرا او به عنوان نماینده نظام در نظر گرفته می‌شود. با این حال، سیاستمداران، سیلوویکی‌ها و دانشمندان دیگری نیز وجود دارند که می‌توانند بر تصمیم گیری‌ها تأثیر بگذارند. برای درک اینکه چقدر تأثیر آنها بزرگ یا کوچک است، تجزیه و تحلیل گفتار و اعمال آنها نیز مهم است. پس از دانستن این موضوع، غرب و اوکراین می‌توانند استراتژی‌هایی برای آینده توسعه دهند.

پس از گذشت دو سال از این جنگ، پیش‌بینی اینکه چقدر می‌تواند ادامه یابد دشوار است. اوکراین باید یک استراتژی ملی جدید برای یک جنگ طولانی مدت ایجاد کند. یکی از ستون‌های اصلی چنین استراتژی، درک درست روسیه است. چرا روسیه به این شکل عمل می‌کند؟ چه خواهد کرد؟ مطمئناً روسیه پوتین از این جنگ تسلیم نخواهد شد زیرا مرحله جدیدی از تاریخ خود را آغاز کرده است. اگر روسیه از اوکراین دست بکشد، به معنای پایان این روسیه جدید است. پوتین هرج و مرج کنترل شده در روسیه ایجاد کرده و منابع را برای جنگ میهنی جدید بسیج کرده است. بنابراین، اوکراینی‌ها باید برای یک رویارویی طولانی آماده باشند. آنها باید به خاطر داشته باشند که ناتو و اتحادیه اروپا اهداف نهایی نیستند. آنها ابزارهایی هستند که چگونه اوکراین می‌تواند موفق و دموکراتیک شود. اوکراین نیز باید به خود تکیه کند.

در حالی که اوکراینی‌ها دو انتخاب دارند، ادامه جنگ و مستقل ماندن یا تسلیم شدن و از دست دادن دولت برای چندین دهه، جهان غرب در وضعیت متفاوتی قرار دارد. رهبران و جامعه غربی در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ متوجه شدند که روسیه یک جنگ غیرقانونی را آغاز کرده است که می‌تواند در قلمرو آنها منتقل شود. پوتین زمانی گفت: «مرزهای روسیه به جایی ختم نمی‌شوند.» این یک طرز فکر امپریالیستی است و باید شاهدی باشد که توقف مهاجمان با اجازه دادن به آنها برای گرفتن آنچه می‌خواهند غیرممکن است. تاریخ اشتباهات چنین تفکری را نشان می‌دهد. ایالات متحده و اروپا باید با استفاده از تمام ابزارهای قدرت و منابع موجود به حمایت از اوکراین ادامه دهند. روسیه در صورت پیروزی با اوکراین متوقف نخواهد شد. روسیه مدرن ادامه اتحاد جماهیر شوروی و امپراتوری روسیه است. دنیای غرب توانسته با هر دوی آنها مقابله کند.

غرب همچنین باید به اوکراین در ساختن یک کشور دموکراتیک و مرفه کمک کند. این اشتباه بود که غرب به اوکراین توجه کافی نشان نداد و آن را بخشی از حوزه نفوذ روسیه دانست. این شواهد بیشتری از این است که چگونه مفهوم فرهنگ استراتژیک می‌تواند برای درک سایر کشورها مفید باشد. اوکراین باید در اتحادیه اروپا و ناتو ادغام شود. اوکراین نشان داد که کشوری دموکراتیک است و جایگاهش در جهان اروپایی است. این بهترین راه برای جلوگیری از جنگ‌های آینده در اروپا و ایجاد یک سیستم صلح‌آمیز خواهد بود. ایالات متحده و اروپا باید به یادگیری روسیه ادامه دهند و در مورد ماهیت آن ساده لوح نباشند. رهبران روسیه و جمعیت آن به استفاده از زور اعتقاد دارند و مذاکرات را نشانه ضعف می‌دانند.

روسیه در روابط بین الملل از روش‌های اتحاد جماهیر شوروی پیروی می‌کند. از سوی دیگر، ناتو در سال ۱۹۴۹ برای مقابله با تهاجم احتمالی اتحاد جماهیر شوروی و دفاع از متحدان در صورت لزوم ایجاد شد. در این صورت کشورهای غربی باید به خاطر داشته باشند که چرا این سازمان سال‌ها پیش ایجاد شد. جنبه مثبت آن این است که روسیه از اتحاد جماهیر شوروی و پیمان ورشو ضعیف‌تر است. کشورهایی که به اوکراین کمک می‌کنند، تولید ناخالص داخلی بیست و پنج برابر روسیه و متحدانش دارند. جهان غرب باید استراتژی همکاری با روسیه را به طور کامل رد کند و بر استراتژی مهار تمرکز کند. شرایط مشابه در سال ۱۹۴۷ زمانی که کنان تلگراف طولانی خود را در توضیح رفتار روسیه نوشت.

شکست احتمالی روسیه شبیه شکست آلمان نازی نخواهد بود: نیروهای متفقین از مرزهای روسیه عبور نخواهند کرد. این بدان معناست که حتی اگر روسیه شکست بخورد، همچنان خطرناک خواهد بود. فرهنگ استراتژیک روسیه تغییر نخواهد کرد و رهبران آینده روسیه از این شکست به عنوان توجیهی برای رویارویی احتمالی استفاده خواهند کرد. اگر روسیه نقش یک رانده در روابط بین‌الملل را انتخاب کند، غرب باید آماده باشد تا از آن بازدارد و یک مفهوم استراتژیک جدید برای تضعیف توانایی‌های روسیه اتخاذ کند. ایالات متحده و دیگر قدرت‌های غربی باید همیشه آماده باشند و مانند مدت‌ها بعد از انحلال اتحاد جماهیر شوروی ساده لوح نباشند.

۳۱۱۳۱۱

مجله خبری یولن

دانلود نرم افزار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا