ملاقات بیتشریفات با رئیسجمهور; بانویی که قاصد مردم سروستان شد
به گزارش یولن از سروستان، این سومین دیدار من با بانوی مسن خوش صحبتی بود که در چشمانش رنج و سختی روزگار را می دیدم.
بانویی که برای مطالبه گری و گفتن حرفهایش به همه نمیشودها و امکان نداردها، کم محلی کرد و یک تنه سخنگویی مردمی از دیار سروستان شد.
مادری که دلسوزانه و با همه سختی ها، برای جوانان سروستان مادری کرد و رنج بیکاری و مشکلات جوانان این شهر را با رئیس جمهور در میان گذاشت.
از دور صدایم زد به طرف صدا برگشتم. چهره ای آشنا دیدم و به سمتش رفتم مچ دستم را سفت چسبید و گفت: آخر حرفم را به رئیس جمهور زدم همان چیزهایی که سالها است می خواستم بگویم را گفتم و آرام شدم و حالا خیالم راحت است که هر کاری در توان داشتم، انجام دادم.
با تعجب گفتم: جدی؟ برایم تعریف کن که چه کار کردی و چه گفتی؟
اولین دفعه که او را دیدم وقتی بود که از بازار بر میگشت و سبزی و نان خریده بود در نزدیکی من ایستاد تا نفس تازه کند و راه بیفتد. با تلفن حرف میزدم و از ساعت ورود وزیر به سروستان می پرسیدم با دست اشاره کردم کمک می خواهی؟
کمی مکث کرد، بعد از تمام شدن تلفنم پرسید: دخترم کدام وزیر می خواهد به سروستان بیاید؟ گفتم: وزیر صنعت و معدن و تجارت قرار بود ساعت 11 سروستان باشد ولی احتمالا حدود ساعت 12 میاد. خداحافظی کرد و رفت.
دومین دفعه بعد از نماز ظهر بود که جلوی فرمانداری نشسته بود و از هر کسی رد میشد می پرسید وزیر نیامد؟ و همین سوال را از من پرسید و من با تعجب گفتم: حاج خانم اینجا چکار می کنی؟ تاکسی بگیرم برگردید خونه؟
همین طور که از پشت ماسک نفس نفس میزد گفت: نه مادر من باید حتما وزیر را ببینم، کنارش نشستم و با هم از بیکاری و بی پولی حرف زدیم و درد دل کردیم.
وزیر که وارد شهرستان و با استقبال مسئولین رو به رو شد، من سرگرم عکس گرفتن شدم که دیدم آن خانم بالاخره وزیر را در میان جمعیت پیدا کرد و حرفهایش را زد. فاصله زیاد بود و صدا آرام، نمی شنیدم که چه گفت و چه شنید.
و بعد از مدتی جلسه شورای اداری آغاز شد و فرماندار، امام جمعه و نماینده مردم در مجلس و چند نفری از از مشکلات شهرستان گفتند.
از اینکه ما هزاران مشکل کوچک و بزرگ داریم. کمبودها و اولویت ها را گفتند، نوبت به وزیر که رسید، با متانت به همه حرفها و درخواستها جواب داد و جلسه خاتمه پیدا کرد.
پس از آن بانوی مسن، برایم تعریف کرد که بعد از صحبت با وزیر به خانه رفته، ناهاری خورده و چون در اخبار شنیده که رئیس جمهور تا شب در شیراز است خودش را به شیراز رسانده به حرم شاهچراغ رفته بود. چون شنیده بود که رئیس جمهور به زیارت حرم احمد ابن موسی و سیدعلاءالدین حسین میرود و در آنجا منتظر او مانده بود.
برایم از آن شب گفت که وقتی رسیدم شاهچراغ و عرض ارادت کردم، گفتم یا شاهچراغ من می خواهم امشب رئیس جمهور را ببینم تو طلبیدی که بیایم زیارتت، پس کمک کن تا رئیس جمهور را ببینم و حرفهایم را به او بزنم.
بین الحرمین بودم و جمعیت زیادی را دیدم که دور یک نفر جمع شدند. من هم به دل جمعیت زدم و جلو رفتم. باورم نمی شد که رئیس جمهور به این راحتی در بین مردم باشد و به حرفهای مردم گوش بدهد.
در تلویزیون و اخبار رئیس جمهورها را همیشه با کلی محافظ می دیدم نه اینطور بیتکلف در بین مردم.
جلو رفتم و عبای آیتالله رئیسی را گرفتم و گفتم من از طرف جوانان سروستان آمده ام، به من نگاه نکن که پیرم، من چیزی برای خودم نمی خواهم اما دلم برای جوان های شهرم که مثل بچه هایم هستند می سوزد.
گفتم مردم شهر سروستان مظلوم هستند، کسی به حرف آنها گوش نمیدهد جوان های شهر بیکارند، نه کاری دارند و نه سرمایه ای. اکثرا باسواد و تحصیل کرده اند اما برای پیدا کردن کار مهاجرت می کنند.
اگر ما کارخانه داشته باشیم، اگه در شرکت ها و اداره ها مثل شرکت نفت، جوان های بومی سرکار باشند، شهر رونق می گیرد. جوان ها به زندگی دلخوش می شوند شما که می توانید کاری بکنید به ما کمک کنید.
اگر شهر دوباره آباد شود، هر مادری در هر خانه ای شب و روز دعایت می کند و بعد ۲ نامه که از قبل آماده کرده بودم را به او دادم.
در چشمانش برق ذوق و امید را دیدم. با خنده گفتم: حاج خانم حماسه آفریدی، باورم نمی شود که آن روز چطور خودت را به آنجا رساندی و توانستی با رئیس جمهور رو در رو حرف بزنی.
گفت من خواستم و شد. حس کردم وظیفه ام هست که از مردم شهرم دفاع کنم و ساکت نباشم و خدا هم کمک کرد هر کاری که بدون منت و ریا باشد، خدا کمک خواهد کرد.
انتهای پیام/س