سایت خبری
famaserver
  • صفحه اصلی
  • اخبار ورزشی
  • بین الملل
  • اقتصادی
  • اخبار استانها
  • اخبار روز
  • سیاسی
  • علمی و فناوری
سایت خبری

سرتیتر خبرها

قطع برق، تهدید جدی برای اینترنت و موبایل /  شرکت مخابرات: سایت‌های اصلی امن، اما باتری‌ها فرسوده‌اند

قطع برق، تهدید جدی برای اینترنت و موبایل / شرکت مخابرات: سایت‌های اصلی امن، اما باتری‌ها فرسوده‌اند

12 ساعت پیش
اینترنت موبایل ایران، «مقرون‌به‌صرفه» است /  پاشنه آشیل کجاست؟ + نمودار

اینترنت موبایل ایران، «مقرون‌به‌صرفه» است / پاشنه آشیل کجاست؟ + نمودار

12 ساعت پیش
غافلگیری بزرگ در راه است؛ ایران برای یک پرتاب مهم آماده می‌شود

غافلگیری بزرگ در راه است؛ ایران برای یک پرتاب مهم آماده می‌شود

12 ساعت پیش
شبکه اجتماعی ایکس از دسترس خارج شده است

شبکه اجتماعی ایکس از دسترس خارج شده است

12 ساعت پیش
هسته زمین نشتی پیدا کرده است/ ذخایر عظیم طلا به سطح زمین می‌آیند؟

هسته زمین نشتی پیدا کرده است/ ذخایر عظیم طلا به سطح زمین می‌آیند؟

12 ساعت پیش
ترامپ به جان اپل افتاد؛ کالیفرنیا آماده‌ی مقابله شد!

ترامپ به جان اپل افتاد؛ کالیفرنیا آماده‌ی مقابله شد!

12 ساعت پیش
مدل زیبای بی‌ام‌و با تولید فقط ۷۰ دستگاه معرفی شد

مدل زیبای بی‌ام‌و با تولید فقط ۷۰ دستگاه معرفی شد

12 ساعت پیش
مینی‌ون پیشرفته چینی به ایران آمد /عکس

مینی‌ون پیشرفته چینی به ایران آمد /عکس

12 ساعت پیش
چرا وقتی ورزش می‌کنیم، زمان کندتر می‌گذرد؟

چرا وقتی ورزش می‌کنیم، زمان کندتر می‌گذرد؟

12 ساعت پیش
پرچمدار چینی ۴۴۰ اسب بخاری به ایران آمد /عکس

پرچمدار چینی ۴۴۰ اسب بخاری به ایران آمد /عکس

12 ساعت پیش

Home » مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: «اشلونک»/ فرمانده: برو پی‌کارت تو فارسی هم به زور حرف می‌زنی

مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: «اشلونک»/ فرمانده: برو پی‌کارت تو فارسی هم به زور حرف می‌زنی

زمان انتشار: 21 مارس 2022 ساعت 11:35

دسته بندی: فرهنگ و هنر

شناسه خبر: 238987

زمان مطالعه: [read_meter]

مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: «اشلونک»/ فرمانده: برو پی‌کارت تو فارسی هم به زور حرف می‌زنی

مترجم اسرا فقط بلد بود بگوید: «اشلونک»/ فرمانده: برو پی‌کارت تو فارسی هم به زور حرف می‌زنی

به گزارش گروه حماسه و مقاومت یولن، بسیاری از رزمندگان شوخ طبع ما در خط مقدم و حتی در اردوگاه‌های دشمن با طنازی‌های خود سبب تقویت روحیه هم‌قطارانشان می‌شدند. چرا که چاشنی طنز همان قدر در تقویت روحیه رزمندگان تأثیرگذار بود که چاشنی مهمات برای ویران کردن مواضع دشمن. به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۱ بر آن شدیم بخشی از آن روحیات طنز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس را برای شما بیان کنیم که توسط رمضانعلی کاوسی در کتاب «موقعیت ننه» ترسیم شده است.

وقتی فرمانده می‌خواست سر به تن مترجم نباشد

سال ۱۳۶۳ قبل از عملیات بدر در منطقه هورالهویزه در پاسگاه‌های روی آب مشغول پدافند بودیم. محل استقرار دسته ما روی پاسگاه سه‌ونیم بود. یک روز از بچه‌ها شنیدم سه اسیر عراقی را به پاسگاه سه آورده‌اند. فاصله پاسگاه ما تا پاسگاه سه کمتر از ۱۰۰ متر بود. دو تا پاسگاه را با پل‌‌های خیبری به هم وصل کرده بودند. دویدم و سریع خودم را به پاسگاه سه رساندم. اسرای عراقی‌ها نشسته و دست‌هایشان را روی سر گذاشته بودند. یکی دو نفر از بچه‌‌ها هم حاذق و با انگشت‌های روی ماشه کنارشان ایستاده بودند.

علیرضا کاظمی سال‌های قبل چند جمله کوتاه عربی از قاری مسجد محله‌شان یاد گرفته بود، به آن‌ها با لهجه عربی گفت: سلام علیکم یا اخی!

یکی از آن‌ها رنگ به رویش نمانده بود، مشخص بود که بیش‌تر از آن ۲ نفر دیگر ترسیده است، به پاهای کاظمی چسبید و شروع به صلوات فرستادن کرد. پیش خودش گفت: این سوژه خوبیه. همین را برای یک گفت‌وگوی ۲ نفره انتخاب می‌کنم.

به او گفت: اشلونک؟!

-زین، زین، زین!

یکی از بچه‌ها پرسید: مگه تو عربی بلدی؟

-برو دنبال کارت! پاشو خودت را جمع کن! من را دست کم گرفتی؟

-چی به او گفتی؟

-بهش گفتم حالت چطوره؟ گفت: خوبم، خوبم، خوبم.

از بچه‌ها پرسید: راستی این‌ها ناهار خوردند؟

نگاهی به هم کردند و گفتند: نه

از همان اسیری که با او هم کلام شده بود، پرسید: یا اخی! الطعام؟

-نعم(بله)

–الماستی، فلفل خورشتی، قیاضت البرنجی؟

-نعم، نعم.

خودش هم نفهمید چه گفته! به بچه‌ها گفت: این مادرمرده‌ها از گرسنگی دارند تلف می‌شوند، بروید برایشان غذا بیاورید.

برایشان غذا آوردند،‌ بندگان خدا از بس گرسنه بودند، نمی‌دانستند غذا را در دهانشان بگذارند یا توی چشمشان!

یک دفعه برادر اسدی فرمانده گروهانشان، از راه رسید. داد زد: چرا همه شما یک جا جمع شدید؟ نمی‌گویید یک خمپاره می‌آید و دخلتان را می‌آورد؟ متفرق بشوید.

بچه‌ها گفتند: آقای اسدی، ما جمع شدیم ببینیم اسیرها چی می‌گویند.

-ما بلد نیستیم. کاظمی بلد هست.

-کدوم کاظمی؟

-علیرضا!

-همین علیرضا کاظمی خودمان!

-بله.

-اینکه فارسی‌ام به زور بلد هست حرف بزند.

در این لحظه کاظمی گفت: آقای اسدی دست شما درد نکند، شما که ما را نابود کردید؟

اسدی گفت: خیلی خوب! با این اسرا حرف بزن ببینم.

دوباره به اسیر عراقی نزدیک شد و گفت: اشلونک؟ همان طور که دهانش پر از برنج بود، سه بار تو دماغی گفت: زین، زین، زین.

اسدی گفت: چی از او پرسیدی؟

-سؤال خاصی نبود، از او پرسیدم: حالت چطوره؟ گفت: خوبم.

–باریکلا!

اسدی گفت: خوبه. ادامه بده. از آن‌ها بپرس از کدام تیپ و لشکر هستند؟ کجا اسیر شدند و اصلاً‌ چی شد که اسیر شدند.

به اسرا گفت: أنت الخشونی؟ فیت فیت کشونی؟ چون سؤالاتش هیچ پایه و اساسی نداشت، فقط به چشمان کاظمی نگاه می‌کردند. بچه‌ها از خنده روده بر شده بودند.

اسدی گفت: پس چرا جواب نمی‌دهند؟

-بالاخره من هم اگر اسیر می‌شدم به این آسانی اطلاعات را نمی‌دادم.

 -دوباره از آن‌ها سؤال کن.

کم‌کم داشت دستش رو می‌شد. به رزمنده‌ای که کنارش بود، اشاره کرد که اجازه دهد، فرار کند. او هم عمداً راه کاظمی را سد کرد و نتوانست جا خالی دهد.

اسدی وقتی دید مکث مترجم زیاد شد، گفت: بجنب دیگه؟ پس  چرا نمی‌پرسی؟

-باید صبر کنید کلماتی که می‌خواهم از آن‌ها بپرسم را توی ذهنم مرور کنم.

-خیلی خوب! مرور کن.

هر چه به ذهنش فشار آورد، نتوانست معادل کلمات تیپ و لشکر را پیدا کند. دل به دریا زد و به فارسی به اسیر عراقی گفت: فلان‌فلان‌شده! بگو ببینم کجا اسیر شدید؟ مال کدوم لشکر هستید؟

اسدی عصبانی شد. اخم‌هایش را درهم کشید و گفت: تو که فارسی با این‌ها حرف زدی؟

صدایش را بالا آورد و گفت: پدرآمرزیده، من پدرم عربه یا مادرم که عربی بلد باشم!

اسدی نگاه غضب‌آلودی  به من کرد، اسلحه را از دست یکی از بچه‌ها گرفت و گلنگدن آن را کشید. کاظمی معطل نکرد و مثل فنر از جا پرید و پا به فرار گذاشت.

پای مصنوعی و «کی بود کی بود من نبودم»

محمدرضا غلامرضایی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس این‌چنین روایت کرده است:

سال ۱۳۶۲ با پاهای مصنوعی به منطقه عملیاتی جنوب رفتم. چون تخصص داشتم و راننده ماشین‌های راه‌سازی بودم با جبهه رفتنم مخالفت نکردند. همان روزهای اول راهی جزیره مجنون شدم تا خاکریز احداث کنم. یک روز یکی از فرماندهان گردان به من گفت: محمدرضا، این بلدوزرت را بردار، بیا جلوی این سنگرها را تیغ بزن تا کمی صاف شود.

رفتم بلدوزر را روشن کردم و از همان نقطه حرکت، بیل جلوی دستگاه را پایین دادم و زمین را هموار کردم و جلو آمدم. طول خط حدود یک کیلومتر بود. عقب بولدوزر یک کلنگ هم نصب بود که در مواقع ضروری با آن زمین را شخم می‌زدم. 

تلاشم بر این بود زود کار را تمام کنم تا بر اثر گردوغباری که ایجاد می‌شود، گرا به توپخانه دوربرد دشمن ندهم. اصلاً حواسم نبود که کلنگ بلدوزر با زمین درگیر است. نگو که من از جلو زمین را هموار می‌کردم و از پشت سر، شخم می‌زدم و پیش می‌رفتم.

بچه‌ها که متوجه خراب‌کاری من شده بودند، هی دست تکان می‌دادند و داد و فریاد می‌کردند که متوجه اشتباهم بشوم. حتی چند نفرشان به سمتم ریگ هم پرتاب کردند. همان طور که در حال و هوای خودم بودم، به آن‌ها گفتم: این قدر داد بزنید که جانتان بالا بیاید.

وقتی از کنار سنگر فرماندهی رد می‌شدم، فرمانده گردان هم با دست به پشت‌سرم اشاره کرد و با صدای بلند یک حرف‌هایی زد. چون صدای بلدوزر توی گوشم بود، از صحبت‌های او هم چیزی دستگیرم نشد. همان طور که پیش می‌رفتم با صدای بلند به او گفتم: شما هم ته صف بروید.

وقتی به آخر خاکریز رسیدم. از بلدوزر پیاده شدم. همان طور که مشغول تکاندن لباس‌های خاکی‌ام بودم. به پشت سرم نگاه کردم. تازه متوجه شدم که چه افتضاحی به بار آورده‌ام. نه تنها زمین را شخم زده، بلکه تمام سیم‌های تلفن‌های صحرایی را هم از زیر زمین بیرون کشیده و قطع کرده بودم! 

با دیدن این منظره، هیچ توجیهی برای خراب‌کاری‌ام نداشتم. به خاطر اتلاف بیت‌المال خیلی ناراحت شدم. یک لحظه به خودم آمدم. دیدم بچه‌ها با دادوهوار به سمتم می‌آیند. مشخص بود می‌خواهند به نحوی حالم را بگیرند. هیچ راهی جز فرار برایم باقی نمانده بود. شروع به دویدن کردم. بچه‌ها هم به دنبالم. چون نمی‌توانستم خیلی با پاهای مصنوعی  بدوم، زود خسته شدم و ایستادم. پانزده‌نفر دوره‌ام کردند.

-چرا این کار را کردی؟

-چی کار کردم؟

-سیم تلفن‌ها را ببین! می‌دانی چند روز کار برای ما تراشیدی؟

با اینکه از کرده‌ام پشیمان بودم، اما هیچ چاره‌ای نداشتم به جز اینکه توی شوخی بیندازم و حاشا کنم که «کی بود،‌کی بود، من نبودم».

انتهای پیام/


حتما بخوانید : ابوطالبی: علی (ع) هم حق تحمیل حکومت بر مردم را نداشت
برچسب ها
پیغام فتح انتشارات مرز و بوم موقعیت ننه طنز
اشتراک گذاری

اخبار مرتبط

  • فرانسیس فورد کاپولا یک جایزه دیگر می‌گیرد/ تجلیل در مرکز کندی
    فرانسیس فورد کاپولا یک جایزه دیگر می‌گیرد/ تجلیل در مرکز کندی 10 ماه پیش
  • بیانیه انجمن مستندسازان برای انتخاب وزیر فرهنگ
    بیانیه انجمن مستندسازان برای انتخاب وزیر فرهنگ 10 ماه پیش
  • انتشار غوغای غزل ۲؛ از معزی تا منزوی
    انتشار غوغای غزل ۲؛ از معزی تا منزوی 10 ماه پیش
  • دلنوشته هدی زین‌العابدین برای ماهی «در انتهای شب»
    دلنوشته هدی زین‌العابدین برای ماهی «در انتهای شب» 10 ماه پیش

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته بندی موضوعات

  • آذربایجان شرقی 577
  • آذربایجان غربی 484
  • اجتماعی 5296
  • اخبار استانها 35
  • اخبار بورس 276
  • اخبار تکنولوژی 120
  • اخبار روز 42
  • اخبار ورزشی 7601
  • اردبیل 359
  • اصفهان 603
  • اقتصادی 4639
  • البرز 1631
  • ایلام 246
  • بازار کار 388
  • بوشهر 165
  • بین الملل 15648
  • تبلیغات 15
  • تهران 342
  • چند رسانه ای 0
  • چهارمحال و بختیاری 761
  • خراسان جنوبی 309
  • خراسان رضوی 668
  • خراسان شمالی 166
  • خوزستان 384
  • زنجان 310
  • سبک زندگی 277
  • سلامت 1580
  • سمنان 2082
  • سیاسی 6125
  • سیستان و بلوچستان 5
  • عکس 79
  • علمی و فناوری 3248
  • فارس 404
  • فرهنگ و هنر 5101
  • قزوین 547
  • قم 330
  • کاریکاتور 78
  • کردستان 538
  • کرمان 2091
  • کرمانشاه 478
  • کهگیلویه و بویراحمد 444
  • گلستان 315
  • گیلان 335
  • لرستان 18
  • مازندران 84
  • مرکزی 5
  • هرمزگان 398
  • همدان 603
  • یزد 160
famaserver

جدیدترین مقالات

  • خودروی مایکل شوماخر فروخته شد/18 میلیون دلار!
    خودروی مایکل شوماخر فروخته شد/18 میلیون دلار! 12 ساعت پیش
  • ادامه همکاری گل‌گهر و مهدی تارتار برای یک فصل دیگر
    ادامه همکاری گل‌گهر و مهدی تارتار برای یک فصل دیگر 12 ساعت پیش
  • سرمربی سابق پرسپولیس در کنار سر الکس فرگوسن
    سرمربی سابق پرسپولیس در کنار سر الکس فرگوسن 12 ساعت پیش
  • پهلوان نمی‌میرند
    پهلوان نمی‌میرند 12 ساعت پیش
  • هافبک استقلال: جایی نمی‌روم، یک سال دیگر قرارداد دارم!
    هافبک استقلال: جایی نمی‌روم، یک سال دیگر قرارداد دارم! 13 ساعت پیش

لینکهای پیشنهادی

سرور مجازی خرید هاست دانلود نرم افزار

سایت خبری
طراحی سایت : فاما سرور