سبک زندگی

مراقب باشید؛ این سوال آدم می‌کُشد!

مراقب باشید؛ این سوال آدم می‌کُشد!

گروه یولن زندگی – طبق آمارهای رسمی خودکشی به دلیل بحران مالی، ورشکستگی، بدهکاری و به سربردن خانواده در فقر مطلق از مهم‌ترین دلایل خودکشی مردان در ۴ سال گذشته بوده است. نوسانات شدیدی اقتصادی، تورم و گرانی، سرمایه‌گذاری های نامطمئن و پیش بینی های نادرست در سال های گذشته باعث مال باختگی تعداد زیادی از کسانی شده که با هزار و یک امید به دنبال ایجاد زندگی بهتر برای خانواده‌شان بودند. پاس کردن چک ها با فروش امکانات اولیه زندگی مانند خانه و ماشین، تجربه اجاره‌نشینی در محله‌های حاشیه‌ای، تغییر مدرسه فرزندان، دور شدن از اقوام به دلیل شنیدن طعنه‌ها، نبود همکاری و همدلی، مراجعه طلبکارها و از همه بدتر سوال «چطور تونستی زندگی مون را به باد بدی؟» به سادگی کار خیلی از مردانی که روزی تکیه گاه امن یک خانواده بودند را به مرحله خودکشی موفق رسانده است. این میان کارشناسان مسائل خانواده باور دارند که رفتار اعضای خانواده و نزدیکان فرد مال باخته می‌تواند نقشی کلیدی در عبور از این بحران و افسردگی عمیق داشته باشد. در گزارش پیش‌رو با افرادی که تجربه افسردگی بعد از مال باختگی داشته‌اند گفتگو کرده‌ایم و از «دکتر مهری موسوی» روان درمانگر و کارشناس مسائل خانواده چگونگی عبور از این بحران را جویا شده ایم.

مراقب باشید؛ این سوال آدم می‌کُشد!

و ناگهان شکست!

«خانه‌ای در تهران، ویلایی در شمال کشور، دو دهنه مغازه و ماشین‌ها و هرچه طلا در خانه داشتیم را از دست دادم؛ من مانده بودم و خانه‌ای اجاره‌ای که حتی توان افزایش مبلغ رهنش را هم نداشتم.»

این تجربه مال باختگی «سعید کلانتری» است. جوانی سی و هفت هشت ساله که دقیقا در روزهایی که خودش و همسرش آماده بودند تا پسر هفت ساله‌شان، روزهای شیرین کلاس اولی‌اش را در یکی از مدارس خوب منطقه‌شان بگذراند، با بحران ورشکستگی روبرو شدند؛ بحرانی که کار را به جایی رساند که دیگر نه از آن مدرسه تراز اول خبری بود و نه کلاس‌های آموزشی و تفریحی فوق برنامه.

همه‌چیز سر جای خودش بوده است. در ایده‌آل ترین و بهترین شرایط؛ اما ناگهان ورق برمی‌گردد. حالا نه حوصله و اعصاب اعضای خانواده سر جای خودش است و نه حتی وضعیت رفاهی که فرزند خانواده  قبل تر در اختیار داشته است. از یک طرف زنگ پشت زنگ و مراجعه طلبکارها به خانه است  که آرامش همه را بر هم زده و از طرف دیگر، روبرو شدن با حساب های بانکی  خالی که  پیش از این تجربه‌اش را نداشتند. سعید می‌گوید از زمین و زمان عصبانی بوده است و در این شرایط، تنها ماندن به پرخاشگری و افسردگی اش دامن زده است: «همسرم تاب و تحمل ماندن در محله حاشیه‌ای که به آن نقل مکان کرده بودیم را نداشت. مدام گریه می‌کرد و از این که پیانوی پسرمان را فروخته ایم هم سرکوفت می شنیدم. امکانات قبلی را در اختیار نداشتیم و همسرم مجبور بود با تاکسی تردد کند و پولی برای خرید  کردن آنچه می خواهد نداشته باشد.همه چیز بدون آمادگی قبلی اتفاق افتاده بود و همین اوضاع را پیچیده تر می کرد.»

مراقب باشید؛ این سوال آدم می‌کُشد!

وقتی مشاجره ها به اوج خود می رسد

درگیری کلامی و گاهی فیزیکی، سرکوفت شنیدن، طعنه و کنایه و ترک خانه پای ثابت بحران مال باختگی در خانواده ها هستند. کلانتری می‌گوید در آن روز ها کنترلش را از دست می داده و مشاجره‌ها روز به روز بیشتر می‌شده است :«اوضاع طاقت فرسایی بود اما من هنوز می توانستم دوام بیاورم. وارد مذاکرده برای شروع یک کسب و کار تازه شده بودم. کم کم داشتم خودم را پیدا می کردم که با تقاضای طلاق همسرم روبه رو شدم. باورش برایم سخت بود. روزی بود که به او دسترسی نداشتم. بعد از یک مشاجره شدید به خانه پدرش رفته بود و چند روزی از او بی خبر بودم. وقتی بالاخره با هم روبه رو شدیم به من گفت تاب شروع کردن یک زندگی از نقطه صفر را ندارد و طلاق می‌خواهد.» اصرارهای سعید برای بازگرداندن همسرش به خانه به جایی نمی‌رسد.

فقط نقش یک مرد قوی را بازی می کنم

وکیل خانم در جلسه حل اختلاف  اعلام می‌کند که پسرشان به دلیل مراجعه شرخر ها و طلبکارها دچار ترس و بیماری شده و امنیت جانی ندارد. به همین دلیل سعید در خانه اجاره‌ای شان تنها می‌ماند و فکر خودکشی ۸ ماه بعد از این اتفاقات برایش جدی تر می‌شود: «چند باری به سرم زد که با دار زدن خودم به زندگی پایان بدهم. در صنفی که کار می‌کردم چند سال قبل تر یکی از همکاران مان بعد ورشکستی خودش را حلق آویز کرده بود. دائم به او فکر می‌کردم. اما یک چیز مانعم می‌شد. بعد مرگ آن کاسب به خانه اش رفته بودیم و حال روز خانواده اش را که بدتر از قبل شده بود را می دیدم. دلم نمی‌خواست بچه‌ام تا آخر عمرش مجبور باشد به دیگران توضیح بدهد که علت فوت پدرش کم آوردن و خودکشی بوده است.» سعید تا حدود زیادی توانسته بدهی هایش را کم کند اما اوضاع خانه همان است که بود:«هنوز به طور رسمی از هم جدا نشده ایم . فرقی هم به حال من ندارد.همسرو پسرم با خانواده اش زندگی می کنند و من این طرف شهر در خانه اجاره ای ۴۷ متری مان تنها هستم.دلخوشی ندارم .تلاش می کنم که بتوانم حداقل تمام بدهکاری ها را بپردازم و دوباره از نو شروع کنم .همه می گویند جوان هستم و دوباره می توانم آینده را بسازم اما راستش آنقدر تنها مانده ام که از درون پیر شده ام و دیگر رمقی برایم باقی نمانده است . فقط در حال بازی کردن نقش یک مرد قوی و با اراداه هستم.»

نگاهی سنگین‌تر از بدهی مالی

«بدی‌اش این است که در چنین شرایطی برخورد مناسب با آدم مال باخته را فراموش می کنیم .خودخواه می شویم و فقط به فکر امکانات از دست داده خودمان هستیم.» این «رضا مردانی»  می گوید که در روزگار جوانی چنین تجربه‌ای داشته است اما حالا و در روزهای میانسالی، دوباره خودش را پیدا کرده است. او برایمان تعریف می‌کند که بیشتر از طلبکارهایی که شب و روز سراغش را می‌گرفتند و طلب پولشان را می‌کردند، نگاه سرزنش‌بار اطرافیانش آزاردهنده بوده است .چون مدام با لحنی سرزنشگر از او می‌پرسیدند چطور توانستی آن همه پول را از بین ببری؟:« البته که حق هم داشتند؛ دلیل ورشکستگی من علاوه بر بدشانسی و بالا و پایین شدن بازار سهل انگاری  خودم در معامله ها  هم بود اما تکرار مداوم این حرف و برگشت به عقب، من را واقعا خسته و درمانده کرده بود.» موضوعی که «دکترمهری موسوی» روان درمانگر و کارشناس مسائل خانواده  هم آن را تایید می‌کند و معتقد است که تجربه مواجه شدن با رفتارهای خانواده و اطرافیان و دوستان، از پرداخت بدهی‌های مالی هم  سخت‌تر است:« در حالت عادی، در چنین مواقعی، سیلی از سرزنش‌ها و ملامت‌ها به سمت مرد خانواده سرازیر می‌شود که می‌تواند او را از پا در بیاورد. در واقع درست است که خانواده هم حق دارند و اتفاق پیش‌آمده، زندگی آن‌ها را دچار تغییر کرده است اما کافی است فقط لحظه‌ای به این فکر کنیم که آیا این برخورد، چاره کار است؟ اگر هست ادامه بدهیم و اگر نیست، در همان  لحظه باید آن را برای همیشه متوقف کنیم.»

مراقب باشید؛ این سوال آدم می‌کُشد!

ما دیگر مثل قبل نیستیم

در بسیاری از موارد کودکان در خانواده های مال باخته دچار نوعی بحران هویت می شوند .این موضوع با دیدن به هم ریختگی حال و روز اعضای خانواده در آن ها تشدید می شود.آن ها نمی دانند چه اتفاقی افتاده است .مثل قبل مطالبه گر هستند و امکانات زندگی همیشگی شان را می خواهند.اما پدر و مادر ممکن است به بدترین شکل ممکن به کودک بگویند که ما دیگر مثل قبل نیستیم.همین مثل قبل نبودن می تواند کودک را دچار نوعی گیجی از این موقعیت تازه و ناخوشایند کند.دکتر موسوی می گوید غصه فقدان امکانات برای فرزندان بار کمی به دوش پدران نیست و یکی از غصه های اصلی آن هاست:« بدون شک، کودکان در این شرایط  شوک بزرگی را تجربه می‌کنند؛ گاهی آنقدر کوچک هستند که نمی‌دانند چرا باید از خانه بزرگشان به خانه‌ای کوچکتر جابه‌جا شوند، چرا باید برخی از وسایلشان را از دست بدهند و چرا دیگر نمی‌توانند به کلاس های فوق برنامه  محبوب‌شان بروند. گاهی هم در سنین حساس نوجوانی هستند؛ نوجوانانی که علت را می‌دانند ولی غرور نوجوانی‌شان در برابر چنین وقایعی، خدشه‌دار شده است. برای همین است که اعضای خانواده باید با همدلی در کنارشان قرار بگیرند و اجازه ندهند که این اتفاقات، آن‌ها را به سمت محیط بیرون از خانه ببرد و با غریبه‌ها درد و دل کنند.» این کارشناس مسائل خانواده  با نمونه‌های مشابهی که در طول دوره درمانگری‌اش داشته است، معتقد است که داشتن نشست‌هایی همدلانه، بعد از چنین طوفان بزرگی، می‌تواند ذهنیت فرزندان را برای حمایت از پدر فراهم کند:« در واقع بهتر است به جای اینکه بخواهیم به کودکان بگوییم که همه‌چیز درست می‌شود، او را در موقعیتی قرار بدهیم که خودش گوینده این جمله به پدرش باشد و با همان دیدگاه کودکانه و نوجوانانه به او بگوید که تا به امروز که همه‌چیز خوب بود کنارت بودیم و بعد از این و در کمبودها هم در کنارت هستیم. این یک بازی دو سر برد است؛ ماجرایی که می‌تواند هم پدر را اغنا کند و هم صبوری را به صورت ناخودآگاه به کودک القا کند. »

مراقب باشید؛ این سوال آدم می‌کُشد!

در جست‌وجوی رفاه پیشین

طرح مسئله کافی نیست؛ باید به دنبال راهکار باشیم. اما واقعا راهکاری که بتواند چنین بحران بزرگی را بر دوش بکشد و جایش را با سر و سامانی عوض کند چه چیزی است؟دکتر موسوی می گوید مالباختگان در خوشبینانه ترین حالت ممکن بعد از عبور از بحران باید از صفر شورع کنند و همین نیاز به همراهی همه اعضای خانواده دارد:«فرض را بر این بگذاریم که فرد مالباخته با فروش هرچه داشته و نداشته است، با قرض گرفتن از آدم‌های جدید و با کمک گرفتن از بزرگان، بخش بدهی این بحران را حل کرده است. در این شرایط  با یک زندگی روبرو هستیم که از نظر مالی زیر صفر است. از آن مهم تر هم اینکه فرد ورشکست‌شده مملو از ترس‌هایی است که او را زمین زده‌اند.در واقع  باید مشکلات این بحران را دو دسته کنیم؛ مشکلات مالی و مشکلات روحی.  مشکلات مالی به هر قیمتی حل می‌شود اما  این مشکلات روحی، خانوادگی و فردی هستند که تا مدت‌ها اثراتش بر جای می‌ماند.برای همین بسیاری از مال باختگان در میانه راه کم می آورند و میل به خودکشی و رهایی از غم و اندوه دارند.آن ها خود را مسبب از دست دادن رفاه خانواده شان می دانند و اگر در این شرایط همسر و فرزندان با او همراه نباشند اتفاقات ناگوار دیگری ممکن است در انتظارشان باشد.»

از با تجربه ها کمک بخواهید

اعتماد دوباره به فرد مال باخته می تواند او را از افسردگی جدا کند وبه جریان زندگی عادی بازگرداند.دکتر موسوی می گوید در قدم اول لازم است که اعضای خانواده پدر خانه را همچنان تکیه گاه خود بدانند و در وهله بعدی از معتمد های خانواده و اقوام و با تجربه ها کمک بگیرند:« پای افراد قابل اعتماد و خیرخواه باید  به بحران باز شود؛ افرادی خیرخواه در هر خانواده و فامیلی هستند که می‌توانند گره‌ای هرچند کوچک از این کلاف پیچیده را باز کنند. باتجربه‌ها و موسپیدان معتقدند که فراهم کردن شغلی برای کسب درآمد، حتی با مبلغی بسیار پایین، می‌تواند ابتدایی‌ترین چاره برای پیشگیری از بی‌پولی و گذران زندگی باشد. این افراد به دلیل بزرگ تر بودند می توانند حامی خوبی باشند و حضورشان باعث دلگرمی خانواده ها می شود.کمک گرفتن از یک مشاور مالی کاربلد که  بتواند فرد مالباخته را دوباره به مسیر کسب و کار برگرداند نیز از موثرترین راهکارهای پیشگیری از اتفاق های ناگوار بعدی در این شرایط است.»

 تنها راه نجات

در چنین اوضاع آشفته و به‌هم‌ریخته‌ای، تنها امید به آینده و تمام شدن این روزهای سخت و تلخ است که می‌تواند فرد ورشکست‌شده را سرپا نگه دارد؛ امیدی که در قریب به اتفاق چنین موقعیت‌هایی وجود ندارد و کمتر کسی به بهبود شرایط و بازگشت به اوضاع مالی قبلی باور دارد.این کارشناس مسائل خانواده در این باره می گوید:« تصمیمات هیجانی مانند جدا شدن محل زندگی اعضای خانواده از همدیگر ،درخواست طلاق، تنها گذاشتن فرد در بحران  های روحی ،طعنه زدن و مطالبه امکانات زندگی قبلی همه از مواردی است که می تواند فرد مالباخته را از چاله، به چاهی عمیق‌تر ببرد.»«دکتر موسوی» معتقد است که نوسانات روحی و روانی در چنین فردی و چنین خانواده‌ای طبیعی است اما لازم است که با اهرم‌هایی مانند همدلی و امید به آینده ، این فشارهای روحی را کاهش دهیم:« زندگی بالا و پایین های زیادی دارد.شاید هیچ وقت اوضاع امکانات زندگی مانند قبل نشود اما اگر اعضای خانواده در کنار یکدیگر باشند می توانند فرصت ساختن یک زندگی جدید را با یکدیگر تجربه کنند.یادمان باشد که فرد مالباخته مستعد ایجاد اتفاقات ناگوار دیگری مانند مبتلا شدن به بیماری های روحی و روانی ،افسردگی و حتی خودکشی موفق است و اعضای خانواده او در کنار غمی که دارند باید با انتخاب کلام و رفتار مناسب و دوری کردن از هر نوع سرزنش تکراری با آسیب کمتری از این بحران عبور کنند.»

دانلود نرم افزار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا