حراست «ایران» در حصار بازوان بسیج/ نیت کرده حافظ مردم باشد حتی با «زخم» و «سیلی»!
حراست «ایران» در حصار بازوان بسیج/ نیت کرده حافظ مردم باشد حتی با «زخم» و «سیلی»!
خبرگزاری یولن-همدان؛ بیایید لحظهای روی بام دلتان بنشینیم و به شهر آبستن به التهاب دقایق سری بزنیم؛ بیایید پشت دیوار شهر چشم شویم و اقتدار ماسک شده بر صورتشان را نظاره کنیم و مظلومیت و غم دوری رفقای پرپر شده را ببینیم.
بیایید برای غیرتشان کلاه از سر بداریم و دلمان غنج برود؛ بیایید چهار قل بخوانیم و بدرقه راهش کنیم، بسیجیان را میگویم همانهایی که با صلابتی همچون کوه ایستادند و ایران را در حصار بازوان پرتوانشان حراست کردند.
بیایید از دلشان حرف بزنیم تا لاجرم بر دلمان بنشیند، از «لشکر مخلص خدا» بگوییم و «بسیجی حامی انقلاب و رهبر».
روایت اول: وفای به عهد با مویی سپید
نمیدانم از پاهای یخزده بیخ خیابان و پیاله ساعت و دورهای مکرر عقربه بزرگه بگویم یا سیلی محکمی که رعشه بر تن آسمان انداخت و شانههای پدری را لرزاند، شاید هم باید از اراده آهنین و پاشنه ورکشیده حرف بزنم؛ نه! بگذارید از بغض فروخورده مرد روزهای سخت ایران بغل به بغل لگدهای پس و پیش و مشتهای گره شده بگویم.
از آیینه چشمانش که با تصویر تمامقد ایرانی آباد و مستقل پر شده یا از قضا و قدر و نسخه میدان بگویم، میدانید بدجور قرعه فال به نامش افتاده، دمی زیر باران خمپارههای بعثیها و گاهی در برابر تیر قناصه داعش و حالا در خدمت مشت و لگدهای راه گمکردهها.
انگاری عاشق شده و پروا ندارد حتی سن و سال و محاسن سفیدش هم جلودارش نیست، هنوز هم قامت دفاع میبندد و شب به شب جانش را در مشت میگیرد و به دل معرکه میزند، با اغتشاشگران مقابله میکند و با التماس و التجا فریبخوردهها را متفرق، بسیجی است دیگر همه عمر خطر کرده و نترسیده امروز هم مثل دیروز.
حاج آقا صدایش میزنم، همان که عمری دیوار به دیوار خطر نفس تازه کرده و پای ایران ایستاده؛ همان که جلوهای از بسیجی مخلص است و تنش عطر تیر و ترکش دارد و نفسش بوی باروت و جراحت.
صدایش زدم و با اصرار از من و انکار از او بالاخره رضا داد و روایت میدان این روزها را نقل کرد: «یک راست از شبهای اخیر حرف میزنم، شبهایی که تلاش کردیم اغتشاشگران را پراکنده کنیم تا مبادا امنیت مردم به خطر بیفتد، خدا میداند که با التماس و التجا نوجوانان را هدایت میکنیم تا خدای نکرده امنیت شهر مختل نشود.
تمام هم و غم ما حفظ امنیت است و در عوض دشمنان آن ور آب، بلوا به پا میکنند و زمامداری این آشوبها را بر عهده گرفتند البته که بسیجیان کم نمیآورند و مثل همیشه مرکز میدان هستند، تا دم و بازدمی هست، آرامش هم هست خیالتان راحت.
هر چند در این گیر و دار بیانصافیهای زیادی به بسیجیان شد، از ضرب و شتم تا ناسزا، اما گلایهای نیست. از بیمحابا آسیب زدن و به باد مشت و لگد گرفتن گلایه نیست، قصه بسیجی یعنی میدان و سختی و ایستادگی پس حرفی نیست شکواییهای نیست.
از تکرار آسیبهای پشت هم در این شبهای آشوب شکایتی ندارم، به میل خودم آمدم حتی اگر کلیهام خونریزی کند و کار به دوا و درمان برسد، باز هم به میل خودم آمدم و حرفی نمیزنم. نه تنها من خیلی از رفقا صدمه دیدند و دم نزدند، خیلی از رفقا هم در جای جای کشور رخت شهادت پوشیدند تا ایران سر پا بماند و صدتکه نشود.
من بسیجی هستم و نسبت به کشورم، دین و امنیت مردم عرق دارم، جنگدیده و داعشدیده هستم و میدانم یک لحظه امنیت چه ارزشی دارد، حتی اگر در همین معرکه با ریش سفید از نوجوانانی سیلی بخورم که خوردم، دم نمیآورم.
بسیجی نماد اسلام و بصیرت است و ولایتمدار؛ بسیجی برای ولایت سر میدهد این که چیزی نیست؛ ولی مردم از من کمترین بپذیرید فضای مجازی و رسانههای معاند دلسوز ما نیستند، در گوشی بگویم کمر به تجزیه ایران بستند.»
روایت دوم: حیف است ایران ما ناامن شود
از ۱۰ سالگی همقبیله غیرت شد و مشغول در مکتب عشاق؛ درست وقتی قد میکشید قاطی لشکر مخلص خدا شد و الفبای خدمت به خلقالله را آموخت.
به وقت جوانی هم صلابت فریادش پشت دشمن را لرزاند و مسیر حمیت در پیش گرفت، جانش که دیگر هیچ در طبق اخلاص گذاشت و امنیت را ارزانی مردم شهر و دیارش کرد.
میدانید افزون بر دست خدا در روایت جانفشانیهایش، صدای موسیقی چشمان مادرش گوش فلک را پر میکند وقتی با صد شبنم شوق بدرقه ماموریتهای گاه و بیگاه میشود و جان برای دفاع تسلیم میکند.
محمد ۲۰ ساله همدان را میگویم؛ محمدی که آب و گِلش را با بسیج سرشتند و امروز در عنفوان جوانی مدافع امنیت این کهنه دیار شده است؛ ریش و قیچی روایت روزهای آبستن به آشوب و حکایت دفاع از جان و مال مردم را به او میسپارم: «هیچ واقعهای و هیچ اغتشاشی ما را از راه انقلاب و امام دور نمیکند، همه بسیجیان در خط مقدم از آرمانهای انقلاب اسلامی دفاع میکنند این دوره هم مثل بزنگاههای دیگر بسیجیان پای کار بودند و هستند.
بسیجی یعنی حامی امنیت مردم، یعنی به وقت جولان آشوبگران جان بدهد و از بیخ دل ایران آزاد را بخواهد؛ نه مدعیانی که وعده و شعار «آزادی» سر میدهند و کوچک و بزرگ را عاصی میکنند و زیر مشت و لگد تا سر حد مرگ میزنند.
قرار و مدارمان، ایرانی مستقل و شکوهمند است برای قرارمان خون میدهیم و بیترس و واهمه به میدان میزنیم و راه شهدا را ادامه میدهیم. بی هول و ولا گفتوگو میکنیم و با اسناد به قرآن و احادیث در جنگ ترکیبی امروز حق را بر باطل ترجیح میدهیم.
قرار و مدارمان آرام نگه داشتن جو جامعه است، به خدا حیف نیست ایران ما ناامن شود؟ هدف اول و آخر دشمن ناامنی ایران بوده و هست و آشوبگران با بلوا و آشوب آب به آسیاب همان دشمن میریزند.
اما باکی نیست، ایران بسیجی جان بر کف زیاد دارد، حتی اگر با سلاح و سنگ و آتش به سراغمان بیایند ما کوتاه نمیآییم و تا آخرین قطره خون پای ولایت ایستادیم. میدانید رمز و راز این بودنها و ماندنها ولایت حقهای است که بر گردن ما حقها دارد.
مردم شریف ایران زمین بدانید بسیجی جدای از شما نیست، ما از خود خود شما هستیم و امنیت را پیشکش میکنیم، در این مسیر با صورت یکدست سرخ و دست و پای شکسته و ساچمه خورده به خانه بازمیگردیم ولی باز هم هستیم.
ما هستیم امنیت هم هست؛ کار بسیجی همین است، پای ولایت ایستادن پیشه بسیجیهاست بدون شبهه و ترس.»
روایت سوم: بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود
پازل زندگیاش را در مدرسه عشق چفت کرد و در تاخت و تاز شایعات دلسرد و ناامید نشد، بیرق بسیجی را به پیشانی بست و با افتخار مدال خدمت به این دیار را به گردن آویخت.
اصلا روش و منش بسیجی دارد و قلبش برای تکه به تکه ایران میتپد؛ حتی وقتی به عنوان بسیجی شناسایی شد و مفصل کتک خورد خم به ابرو نیاورد و باز هم قامت دفاع بست و بدون تردید نفس چاق کرد و به میدان زد.
علیآقا کسب و کار آزاد دارد و بدون چشمداشت مادی نیت کرده حافظ جان و مال مردم باشد؛ حتی اگر آشیانه تنش میزبان زخم ناسور شود و صورتش گرماگرم سیلیهای پس و پیش.
علیآقا، بسیجی مخلص همدانی که بی حد و حصر دل در گرو مملکتش دارد این روزها را این گونه نقل میکند: «چندصباحی است برای آرامش و آسایش شهروندان کسب و کار را رها میکنیم و ساعتها در خیابانها میمانیم. از خانواده هم میگذریم، بالاخره حکایت امنیت کشور است شوخی نداریم، تا جایی که جان داریم اجازه نمیدهیم خدشهای به این مرز و بوم وارد شود.
یک روز خانهسازی و محرومیتزدایی یک روز کف میدان و حافظ امنیت؛ ما بسیجیان مسیرمان را با فکر و اندیشه انتخاب کردیم و در هیچ برههای کوتاه نمیآییم. راستش در این کارزار شناسایی هم شدم، کتک مفصل هم خوردم کار به بیمارستان و عمل جراحی هم کشیده شده ولی هیچ اشکالی ندارد، به قول امام (ره) «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود».
اگر پای درد دل بسیجیان بنشینید حرفها برای گفتن دارند که روی سینهشان سنگینی میکند؛ شک نکنید بسیجی به خاطر حضرت آقا جان میدهد، بسیجی با مردم است حتی کف خیابان هم برای مردم احترام قائل میشود و تنها دلیل حضورش برقراری امنیت است.
خط بسیجی، خط آقاست پس بیچند و چون نسخه دشمن را میپیچد و فریب لفاظیها و وعدههای پوچش را نمیخورد، به ویژه اینکه خانوادگی بسیجی باشی و سر و همسرت مشوق راهت باشد.
همسری که با دعای شهادت مردش را بدرقه میکند و از خطرات ریز و درشت این غائله نمیهراسد.
کلام را خلاصه میکنم، روایت شب و روزهای دو ماهه گذشته ما همین بوده گوشزد بسیجی بودن و حمایت از مردم و آسیبدیدگیهای پشت هم ولی با افتخار تا آخر بسیجی میمانیم.»
روایت چهارم: بسیجی تا آخرین نفس ایستاده
«مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم // ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست/ به هوای سر کویش پر و بالی بزنم» این دو بیت وصف حال آقا سامان و تجویزی برای همه بسیجیان است.
آخر دلباختگی که در حصار زمان و مکان نمیگنجد وقتی حرف به امنیت مردم میکشد فرقی ندارد در هر سن و سال و جایگاهی باشی بسیجی هستی و ولایی؛ پا در رکاب میگذاری و پر و بال میزنی تا سر منزل مقصود.
آقا سامان هم هوای کوی دوست دارد و پی سر و سامان گرفتن است؛ بی آنکه از سن و سالش بگوید یا از آینده حرفی به میان آورد دل و جان باخته و از امنیت میگوید از آشناترین واژه این روزها میگوید: «برای این انقلاب خونها ریخته شده، چه مادرانی که داغدار شدند و چه کودکانی که بینوازش پدر قد کشیدند، از دفاع مقدس تا دفاع از حرم لاله رویید تا ایران، ایران ماند.
این ایام هم به رسم دفاع لالههای امنیت بر سر خاک پاک ایران گذاشتند و تکلیف ادا کردند تا دشمن بداند دسیسههایش به کار نمیآید و حنایش رنگی ندارد، دشمن باید بداند بسیجیان تمام قد از انقلاب و رهبر حمایت میکنند.
حالا در ایجاد امنیت و حمایت از انقلاب با ضربات چاقو دچار آسیب هم شوند باز هم از پا نمیایستند، دفاع وظیفه شرعی و دینی ماست مگر میشود بنشینیم و نگاه کنیم تا دشمن ناامنی به پا کند!
مگر میشود امنیت نباشد و از کوچه و پس کوچهها یک تروریست و یک سلاح بیرون بزند، مردم چه میشوند؟ کسب و کارشان چه میشود؟ آینده توام با ترس و دلهره چه میشود؟
بسیجی همان نیروی جان برکف و مخلص است، همان عصاره خوبیها و به تعبیری جلوهای از ایثارگریها و فداکاریها، دلشوره این و آن و شعارهای جذاب و فریبنده را نداشته باشید؛ بسیجی هست.
هر چند دشمن از هیچ نیرنگی دریغ نمیکند ولی ما هم حاضر و آماده هستیم تا جایی که با درد و زخم هم کمر خم نمیکنیم و فرصت نمیدهیم.
مثل دو سه شب پیش که همزمان با نم باران اغتشاشگران در سطح خیابان گازوئیل ریختند و همین اتفاق باعث شد من و دیگر رفقا با موتور زمین بخوریم اما روحیه بسیجی پیش روست و بدون مکث یا رسیدگی به خودمان در کسری از ثانیه جمع و جور شدیم و به راه ادامه دادیم. ما تا آخرین نفس به راهمان ادامه میدهیم.»
پایان پیام/89033/